دو پارتی هیونجین:) p2
وقتی بهت خیانت می کنه و بعد پشیمون میشه 💫
با صورت اشکی وارد خونه شدی و چمدون رو از زیر تخت برداشتی و سعی کردی به سرعت وسایلت رو جمع کنی. در حال جمع کردن لباست بودی که در خونه باز شد. نفس عمیقی کشیدی که هیونجین وارد خونه شد.
وارد اتاق شد و گفت: سلام بیب... داری چیکار می کنی؟
با بهت به چمدون مقابلت که لباس داخلش بود نگاه کرد.
جوابی بهش ندادی که داد زد گفت:گفتم داری چه غلطی می کنی؟
در حالی که سعی میکردی گریه نکنی گفتی: اینو من باید بپرسم که داشتی با دختر توی بار چه غلطی می کردی!
هیونجین با شنیدن این جواب شوکه شده و در حالی که انگار آب یخ روش ریخته باشن گفت: من که بار نرفته بودم عزیزم.
پوزخندی زدی و گفتی: یعنی میگی من کورم و اون دختری که داشتی می بوسیدیش و بهش دست می زنی و ندیدم؟
هیونجین گفت: متاسفم عزیزم. من مست بودم.
با داد و در حالی که گریه میکردی گفتی : همیشه همینی! هر وقت یه غلطی می کنی بهونه میاری. اگه ازم خسته شده بودی میتونستی بهم بگی. هیونجین! همچی بین ما تموم شده.
چمدونت رو بستی و سعی کردی از کنارش رد بشی که مانعت شد و گفت: من معذرت می خوام عزیزم.
می تونستی بغضی که کرده بود رو ببینی اما دیگه برات مهم نبود. هلش دادی و گفتی: بهم دست نزن!
و با سرعت از خونه بیرون رفتی.
هوا بارونی بود و موهاتو خیس می کرد. خواستی از پارکینگ خونه خارج بشی که هیونجین به سرعت مقابلت قرار گرفت و دستشو روی شونت گذاشت و در حالی که نفس نفس می زد سرشو بالا آورد که تونستی اشک های جاری از چشم هاش رو ببینی.
هیونجین محکم شونت رو گرفت و گفت:خواهش می کنم. من متاسفم. من اشتباه کردم. یه فرصت دیگه بهم بده.
گفتی: خیلی بهت فرصت دادم هیون. بزار برم.
و خواستی بری که محکم بغلت کرد و گفت: اگه بری دیوونه میشم ا/ت. نابود میشم.من عاشقتم. اینکارو باهام نکن. التماست می کنم.
و شروع به گریه کردن توی بغلت کرد.
از کارت پشیمون بودی. شاید فقط باید یه فرصت دیگه بهش می دادی.
هیونجین با صدایی آروم نجوا کرد و گفت : لطفا ترکم نکن.
تو هم گفتی: آروم باش هیونجین من از پیشت نمیرم. منم اگه ترکت کنم دیوونه میشم.
و تو هم آروم بغلش کردی و تصمیم گرفتی توی بغل مرد مقابلت باشی. بغلی که بیشتر از همیشه حس امنیت بهت می داد.
با صورت اشکی وارد خونه شدی و چمدون رو از زیر تخت برداشتی و سعی کردی به سرعت وسایلت رو جمع کنی. در حال جمع کردن لباست بودی که در خونه باز شد. نفس عمیقی کشیدی که هیونجین وارد خونه شد.
وارد اتاق شد و گفت: سلام بیب... داری چیکار می کنی؟
با بهت به چمدون مقابلت که لباس داخلش بود نگاه کرد.
جوابی بهش ندادی که داد زد گفت:گفتم داری چه غلطی می کنی؟
در حالی که سعی میکردی گریه نکنی گفتی: اینو من باید بپرسم که داشتی با دختر توی بار چه غلطی می کردی!
هیونجین با شنیدن این جواب شوکه شده و در حالی که انگار آب یخ روش ریخته باشن گفت: من که بار نرفته بودم عزیزم.
پوزخندی زدی و گفتی: یعنی میگی من کورم و اون دختری که داشتی می بوسیدیش و بهش دست می زنی و ندیدم؟
هیونجین گفت: متاسفم عزیزم. من مست بودم.
با داد و در حالی که گریه میکردی گفتی : همیشه همینی! هر وقت یه غلطی می کنی بهونه میاری. اگه ازم خسته شده بودی میتونستی بهم بگی. هیونجین! همچی بین ما تموم شده.
چمدونت رو بستی و سعی کردی از کنارش رد بشی که مانعت شد و گفت: من معذرت می خوام عزیزم.
می تونستی بغضی که کرده بود رو ببینی اما دیگه برات مهم نبود. هلش دادی و گفتی: بهم دست نزن!
و با سرعت از خونه بیرون رفتی.
هوا بارونی بود و موهاتو خیس می کرد. خواستی از پارکینگ خونه خارج بشی که هیونجین به سرعت مقابلت قرار گرفت و دستشو روی شونت گذاشت و در حالی که نفس نفس می زد سرشو بالا آورد که تونستی اشک های جاری از چشم هاش رو ببینی.
هیونجین محکم شونت رو گرفت و گفت:خواهش می کنم. من متاسفم. من اشتباه کردم. یه فرصت دیگه بهم بده.
گفتی: خیلی بهت فرصت دادم هیون. بزار برم.
و خواستی بری که محکم بغلت کرد و گفت: اگه بری دیوونه میشم ا/ت. نابود میشم.من عاشقتم. اینکارو باهام نکن. التماست می کنم.
و شروع به گریه کردن توی بغلت کرد.
از کارت پشیمون بودی. شاید فقط باید یه فرصت دیگه بهش می دادی.
هیونجین با صدایی آروم نجوا کرد و گفت : لطفا ترکم نکن.
تو هم گفتی: آروم باش هیونجین من از پیشت نمیرم. منم اگه ترکت کنم دیوونه میشم.
و تو هم آروم بغلش کردی و تصمیم گرفتی توی بغل مرد مقابلت باشی. بغلی که بیشتر از همیشه حس امنیت بهت می داد.
۱۵.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.