فردا صبح
فردا صبح
مین هی*از خواب بلند شدم و لباس هامو به کمک بانو سو پوشیدم تا آماده بشم برای مراسم و رفتم تا سویانگ رو هم آماده کنم*
تهیونگ.*منتظر مین هی و سویانگ بودم *خانوما نمیخواین بیاین
سویانگ.پاپا
تهیونگ.فرشته کوچولو
مین هی.بریم
مراسم
(چونکه نمیدونم اسم مقام های کره ای رو مینویسم شخص ۱و شخص۲)
شخص اول.ولیعهد و بانو مین وارد میشوند
همه.درود بر ولیعهد و همسر ایشان
امپراطور.پسرم بانو مین به اینجا بیاین
مین هی *به سمت امپراطور رفتیم امپراطور وسط نشسته بود تهیونگ کنار امپراطور نشست من کنار تهیونگ و بعدش ملکه کنار من و ندیمه ها سمت چپ امپراطور بودنند(امیدوارم متوجه بشید چی میگم😁)
امپراطور.تهیونگ خوشحالم از اینکه موفق شدی تا شاهزاده گمشده رو پیدا کنی و به خونش برش گردونی
تهیونگ.پدر جان به سختی این کار رو انجام دادم
مین هی.ملکه مادر از دیدن دوباره شما خوشحالم
ملکه.منم همینطور عروس عزیزم(حرص)
(یادم رفت بگم لیا و که یادتونه اون داره از اون عقب مقبا حرص میخوره فشاری شده خواستم بگم اطلاع داشته باشید)
امپراطور.مراسم و شروع کنید.
مین هی.*در حال دیدن مراسم بودم همه چی تا اینجا خوب بود وقت خوردن غذا رسید میز هارو جلومون گذاشتن*
ملکه.اوه نوه عزیزم بینیت خونی شده
مین هی.چییی ...
مین هی*از خواب بلند شدم و لباس هامو به کمک بانو سو پوشیدم تا آماده بشم برای مراسم و رفتم تا سویانگ رو هم آماده کنم*
تهیونگ.*منتظر مین هی و سویانگ بودم *خانوما نمیخواین بیاین
سویانگ.پاپا
تهیونگ.فرشته کوچولو
مین هی.بریم
مراسم
(چونکه نمیدونم اسم مقام های کره ای رو مینویسم شخص ۱و شخص۲)
شخص اول.ولیعهد و بانو مین وارد میشوند
همه.درود بر ولیعهد و همسر ایشان
امپراطور.پسرم بانو مین به اینجا بیاین
مین هی *به سمت امپراطور رفتیم امپراطور وسط نشسته بود تهیونگ کنار امپراطور نشست من کنار تهیونگ و بعدش ملکه کنار من و ندیمه ها سمت چپ امپراطور بودنند(امیدوارم متوجه بشید چی میگم😁)
امپراطور.تهیونگ خوشحالم از اینکه موفق شدی تا شاهزاده گمشده رو پیدا کنی و به خونش برش گردونی
تهیونگ.پدر جان به سختی این کار رو انجام دادم
مین هی.ملکه مادر از دیدن دوباره شما خوشحالم
ملکه.منم همینطور عروس عزیزم(حرص)
(یادم رفت بگم لیا و که یادتونه اون داره از اون عقب مقبا حرص میخوره فشاری شده خواستم بگم اطلاع داشته باشید)
امپراطور.مراسم و شروع کنید.
مین هی.*در حال دیدن مراسم بودم همه چی تا اینجا خوب بود وقت خوردن غذا رسید میز هارو جلومون گذاشتن*
ملکه.اوه نوه عزیزم بینیت خونی شده
مین هی.چییی ...
۲.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.