خون اشان ورژن عاشق پارت ۷
فلش بک بعد عروسی
ویو ته
هوووفف بلاخره تموم شد ات انقد اترس داشت که وقتی از پله ها داشتیم میرفتیم پایین دستاش میلرزید ولی جدا انگار با انسان های دیگه فرق داشت
ویو نویسنده
ته توی افکار خودش بود و داشت فانتزی هاشو با ات میزد که خدمتکار وارو اتاق شد انقد که دویده بود به نفسنفس افتاده بود و این برای ته یکم استرس آور بود آخه چی میتونست کاری کنه که خدمتکار انقد با عجله بیاد توی اتاق
خدمتکار : آقا آقا.... ارباب گفتن هر چه سریع تر هم شما هم خانوم وسایلمون جمع کنید و برید به قلعه ی قدیمی
ته:چی..الان.... به ارباب بگو اساعه انجام میشه
خدمتکار : چشم آقا
و تقه ای که به در خورد نشون داد که خدمتکار از اتاق خارج شده
ته:ات....ات عزیزم زود از حموم بیا بیرون میخوایم بریم به خونه ی خودمون
ات:اوکی الان میام
۲۰ مین بعد ات از حموم بیرون اومد و همراه با ته چمدون هاشونو جمع کردن و سوار کالسکه شدندو به قلعه ی قدیمی خونآشام ها رفتن توی راه که بودن.....
ته ویو
توی راه بودیم که دیدم ات خوابش برده و سرش و گذاشته روی شونم ولی اینطوری که گردنش درد میگیره پسرشو آروم گرفتم و گذاشتم روی پاهامو بعد از چند دیقه خودمم به خواب رفتم و آروم چشمامو روی هم گذاشتم و خوابیدم .....
راننده ی کالاسکه: آقا آقا بیدار شید رسیدیم
ته:بیدارم ...یه لحظه صبر کن
ات رو برآید استایل بغل کردم و پیاده شوم رفتم داخل قلعه هنوز جای تیر هایی که ۱۰۰۰ سال پیش انسان ها به اینجا زده بودن بود و خون هایی که نشونه ی زخم شدنه خونآشام ها توست گرگین ها بود مونده بود ولی من نمیزارم که ملکه ی منو مثل ملکه ی پدرم بکشن حالا تا ات بیدار نشده و خون هارو ندیده بهتره اینجارو با قدرتم درستش کنم و بعد برم بخوابم ات توی بغلم بودو منم خونرو درست کردم و بعد رفتیم توی اتاق ی که برامون آماده کرده بدنو ات رو گذاشتم روی تخت و بوسه ی ریزی بع جای گاز گرفتگی دندونام روی گردنش زدمو خوابیدمو
........................
خو تو که تا اینجا خوندی اگه نظر ندی ات رو میکشمش💜😈
ویو ته
هوووفف بلاخره تموم شد ات انقد اترس داشت که وقتی از پله ها داشتیم میرفتیم پایین دستاش میلرزید ولی جدا انگار با انسان های دیگه فرق داشت
ویو نویسنده
ته توی افکار خودش بود و داشت فانتزی هاشو با ات میزد که خدمتکار وارو اتاق شد انقد که دویده بود به نفسنفس افتاده بود و این برای ته یکم استرس آور بود آخه چی میتونست کاری کنه که خدمتکار انقد با عجله بیاد توی اتاق
خدمتکار : آقا آقا.... ارباب گفتن هر چه سریع تر هم شما هم خانوم وسایلمون جمع کنید و برید به قلعه ی قدیمی
ته:چی..الان.... به ارباب بگو اساعه انجام میشه
خدمتکار : چشم آقا
و تقه ای که به در خورد نشون داد که خدمتکار از اتاق خارج شده
ته:ات....ات عزیزم زود از حموم بیا بیرون میخوایم بریم به خونه ی خودمون
ات:اوکی الان میام
۲۰ مین بعد ات از حموم بیرون اومد و همراه با ته چمدون هاشونو جمع کردن و سوار کالسکه شدندو به قلعه ی قدیمی خونآشام ها رفتن توی راه که بودن.....
ته ویو
توی راه بودیم که دیدم ات خوابش برده و سرش و گذاشته روی شونم ولی اینطوری که گردنش درد میگیره پسرشو آروم گرفتم و گذاشتم روی پاهامو بعد از چند دیقه خودمم به خواب رفتم و آروم چشمامو روی هم گذاشتم و خوابیدم .....
راننده ی کالاسکه: آقا آقا بیدار شید رسیدیم
ته:بیدارم ...یه لحظه صبر کن
ات رو برآید استایل بغل کردم و پیاده شوم رفتم داخل قلعه هنوز جای تیر هایی که ۱۰۰۰ سال پیش انسان ها به اینجا زده بودن بود و خون هایی که نشونه ی زخم شدنه خونآشام ها توست گرگین ها بود مونده بود ولی من نمیزارم که ملکه ی منو مثل ملکه ی پدرم بکشن حالا تا ات بیدار نشده و خون هارو ندیده بهتره اینجارو با قدرتم درستش کنم و بعد برم بخوابم ات توی بغلم بودو منم خونرو درست کردم و بعد رفتیم توی اتاق ی که برامون آماده کرده بدنو ات رو گذاشتم روی تخت و بوسه ی ریزی بع جای گاز گرفتگی دندونام روی گردنش زدمو خوابیدمو
........................
خو تو که تا اینجا خوندی اگه نظر ندی ات رو میکشمش💜😈
۴.۰k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.