فیک king of the moon 🍷🧛🏻♂️🩸پارت³⁵
شائو « با کلی بدبختی از زیر تیر و ترکش و خمپاره ها رد شدیمـ...بخدا تو جنگ اینقدر تیر و توپ نداره.....
یانگ « موافقم....با کلی بدبختی اونا رو از هم جدا کردیم ಠ_ಠ تروخدا نگا نگا مریضین مگه؟ واقعا دخترا موجودات عجیبین....
یونگی « زدی تو هدف....حالا اگه دوست دارید لطف کنید برید لباس هاتون رو عوض کنید 눈_눈 خیر سرمون جلسه ی مهم داشتیم.....
سوفیا « اوه بله حتما....رفتیم و لباس هامون رو عوض کردیم....خب الان آماده ایم بفرمایید....
یونگی « اول اینکه توافق با موفقیت انجام شد و حکومت ما میشه حکومت مرکزی....و دوم...به الکس اشاره کردم...شما بفرمایید....
الکس « قرار بود امروز دوتا وظیفه مهم رو به من بسپارن...و به محافظم گفتم به ندیمه ها بگه حلقه درخواست ازدواج رو تو دهن تمساح بزارن.....یه ایده خاص ◕‿◕ سوفیا تمساح دوست داره....
جین هی « داشتیم به حرف های الکس گوش میدادیم که یهو یه دیدم یه جسم سبز تا سرعت زیادی داره میاد طرفمون....اول فکر کردم توهم زدم اما بعدش که دقت کردم دیدم یه مارمولک.... ಥ‿ಥ جیغغغغغغغ....پریدم بغل سوفیا.....سوفی مارمیلککککککککک
سوفیا « با جیغی که جین هی کشید همه برگشتیم و نگاهش کردیم که پرید بغل منو گفت مارمولک.... (!_!) ابرفضل....برگشتم و دیدم که مارمولک با سرعت فشنگ داره میاد.....یکی اینو بگیرهههههههههههههه
مین هی « جدی از مارمولک میترسید؟ ترس نداره که...
میراندا « سوفی از تماس خوشش میاد...نمیدونم چرا از مارمولک و کرم بیزاره....
الکس « واخخخخخخخ.....فرق بین تمساح و مارمولک رو نمیدونن این خدمه هاااا....ملکه مین هی رفت و مارمولک رو گرفت....تصمیم گرفتم همین جوری حلقه رو بهش بدم.....پس رفتم جلوی پای سوفیا زانو زدم و جعبه ی حلقه رو باز کردم....
سوفیا « بعد که مارمولک رو گرفتن من و جین هی از بغل هم در اومدیم....لباس هامون رو تکوندیم و نشستیم که الکس با حلقه جلوم زانو زد.... o(╥﹏╥)o الهی....قربونت برم پسر عموی جنتلمن من.....
الکس « با من ازدواج میکنی؟
سوفیا «(در حالی که داشت گریه میکرد.)....بله
جین هی « یاد بگیر مستر مین....شما از بنده خواستگاری نکردی -_-|||
یونگی « بهش فکر میکنم
جین هی « 😐🪓
راوی « الکس بلند شد و دست سوفیا رو گرفت...بعد از اینکه حلقه رو توی دستش کرد همو بوسیدن....توی این مدت جین هی همش توی دلش به یونگی فحش میداد...
یونگی « از جام بلند شدم و به وون اشاره کردم تاج رو بیاره....خب حالا منم به عنوان کادوی ازدواجتون پادشاهی قسمت غرب رو میدم....
جین هی « ای کوفت.....اصلا کل پادشاهی رو بده -_-|||
یونگی « جین هی
جین هی « شنیدی؟
یونگی « بله 눈_눈
یانگ « موافقم....با کلی بدبختی اونا رو از هم جدا کردیم ಠ_ಠ تروخدا نگا نگا مریضین مگه؟ واقعا دخترا موجودات عجیبین....
یونگی « زدی تو هدف....حالا اگه دوست دارید لطف کنید برید لباس هاتون رو عوض کنید 눈_눈 خیر سرمون جلسه ی مهم داشتیم.....
سوفیا « اوه بله حتما....رفتیم و لباس هامون رو عوض کردیم....خب الان آماده ایم بفرمایید....
یونگی « اول اینکه توافق با موفقیت انجام شد و حکومت ما میشه حکومت مرکزی....و دوم...به الکس اشاره کردم...شما بفرمایید....
الکس « قرار بود امروز دوتا وظیفه مهم رو به من بسپارن...و به محافظم گفتم به ندیمه ها بگه حلقه درخواست ازدواج رو تو دهن تمساح بزارن.....یه ایده خاص ◕‿◕ سوفیا تمساح دوست داره....
جین هی « داشتیم به حرف های الکس گوش میدادیم که یهو یه دیدم یه جسم سبز تا سرعت زیادی داره میاد طرفمون....اول فکر کردم توهم زدم اما بعدش که دقت کردم دیدم یه مارمولک.... ಥ‿ಥ جیغغغغغغغ....پریدم بغل سوفیا.....سوفی مارمیلککککککککک
سوفیا « با جیغی که جین هی کشید همه برگشتیم و نگاهش کردیم که پرید بغل منو گفت مارمولک.... (!_!) ابرفضل....برگشتم و دیدم که مارمولک با سرعت فشنگ داره میاد.....یکی اینو بگیرهههههههههههههه
مین هی « جدی از مارمولک میترسید؟ ترس نداره که...
میراندا « سوفی از تماس خوشش میاد...نمیدونم چرا از مارمولک و کرم بیزاره....
الکس « واخخخخخخخ.....فرق بین تمساح و مارمولک رو نمیدونن این خدمه هاااا....ملکه مین هی رفت و مارمولک رو گرفت....تصمیم گرفتم همین جوری حلقه رو بهش بدم.....پس رفتم جلوی پای سوفیا زانو زدم و جعبه ی حلقه رو باز کردم....
سوفیا « بعد که مارمولک رو گرفتن من و جین هی از بغل هم در اومدیم....لباس هامون رو تکوندیم و نشستیم که الکس با حلقه جلوم زانو زد.... o(╥﹏╥)o الهی....قربونت برم پسر عموی جنتلمن من.....
الکس « با من ازدواج میکنی؟
سوفیا «(در حالی که داشت گریه میکرد.)....بله
جین هی « یاد بگیر مستر مین....شما از بنده خواستگاری نکردی -_-|||
یونگی « بهش فکر میکنم
جین هی « 😐🪓
راوی « الکس بلند شد و دست سوفیا رو گرفت...بعد از اینکه حلقه رو توی دستش کرد همو بوسیدن....توی این مدت جین هی همش توی دلش به یونگی فحش میداد...
یونگی « از جام بلند شدم و به وون اشاره کردم تاج رو بیاره....خب حالا منم به عنوان کادوی ازدواجتون پادشاهی قسمت غرب رو میدم....
جین هی « ای کوفت.....اصلا کل پادشاهی رو بده -_-|||
یونگی « جین هی
جین هی « شنیدی؟
یونگی « بله 눈_눈
۵۲.۴k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.