"تيمارستان صورتی" پارت بیست و یکم
ویو ا/ت
رفتم پیش جیمین..صداش زدم که همه برگشتن سمتم..
ا/ت:عاا سلام
تهیونگ:به به بیدار شدی؟
ا/ت:خیلی خوابیدم..
نامجون:ایشون کین؟
جیمین:عاا هیشکی..یه مهمون
ا/ت:بله..درسته..خب من مزاحمتون نشم..
جونگ کوک:نه بابا بشین..
تهیونگ:راست میگه بشین ..الان سویون هم میاد..
ا/ت:خیلی خب..باشه..ببخشید میتونم ی سوال بپرسم؟
جین:حتما بپرس..
ا/ت:شما همه توی ی باند هستین؟
جیمین:چرا میپرسی دقیقا؟
نامجون:اشکالی نداره..اره
ا/ت:اها*ترس*
جی هوپ و شوگا:نترس
جین:چرا میترسی مگه مهمون نیستی؟
ا/ت:خب راستش من..
سویون:ا/تتت مواظب باش..
برگشتم که دیدم سوجون پرید بغلم
سوجون:حالا باهام بازی میکنییی؟*ذوق*
ا/ت:واایی تو چقد کیوتیی خداااا..لپاشو نگاااا
سوجون:تروخداااا
ا/ت:باشه باشه بریم..
انگشتم رو گرفت هعی میدویید..
سوجون:اینجا اتاقمههه خوشگلهه؟
ا/ت:خیلی خوشگلههه..انگار شهر اسباب بازیه..
برای چند دقیقه هم که شده باعث شد همه چیز رو فراموش کنم..صورتش ..صورتش خیلی برام آشنا بود..اما نمیشناختمش..
ویو سویون
چی داشتن میگفتن یعنی؟
سوجون:مامانییی...خالههه ا/ت
سویون:واای پسرم ندووو..
ا/تت مواظب باش..
نگاشون کن تروخدا.. انگار دوتا بچه ان..
سوجون..دست ا/ت رو گرفت و برد اتاقش..
سویون:چی میگفتین؟..
جونگ کوک:خیلی کیوت و خوشگل بود ..کی بود؟ا/ت؟اره؟
جیمین:چیشد خوشت اومد ازش؟
جونگ کوک:چرا دروغ بگم اره..دلم میخواد بیشتر باهاش آشنا بشم..
تهیونگ:به به..پس باید آستین بزنیم بالا واست نه؟
جیمین:بزرگش نکنین..
سویون:حسودی میکنی؟
جیمین:نه..
جین:این دختر کیه؟
تهیونگ:امشب برای شام بیاید..پدر بهتون میگه..
شوگا:خب دیگه جایی نریم..همینجا بمونیم..حوصله ندارم..
جیمین:بمونین خب خوب میشه..منم امروز کاری ندارم..
/یک ساعت بعد ویو ا/ت/
اینقدر شیطونی کرد خوابش برد..وروجک..رفتم پایین..داشتن بازی میکردن..
ا/ت:چیکار میکنین؟
جونگ کوک:اومدی؟بیا بازی کنیم..
ا/ت:چه بازی میکنین..راستی خودتون رو معرفی نکردیناا؟
نامجون:من نامجونم..اون شکموعه جینه..اون خوشتیپه جونگ کوکه..اونی که خوابه شوگاعه..اون یکی کنارش که خیلی مهربونه جیهوپه..و اونم که جیمین و تهیونگه که میشناسیشون..
ا/ت:عاا ار..
*صدای دست زدن*
جونگ سه:مادمازل..میبینم زنده ای..
جانگ:ارباب..اون فرد مشکوکی که بهتون گفتم ایشونن..هرچی خواستم جلوشون رو بگیرم نتونستم معذرت میخوام..
ا/ت:ج..جون..گ سه؟
دیدم دارم سریع میاد سمتم ..دستم رو گرفت و برد پشت خودش..
جونگ سه:به چه جراتی ا/ت رو اوردین اینجا هاا؟*داد*
جیمین:چیکارشی هااا؟*داد*
جونگ سه:...
.
.
بچه ها ببخشید نبودم حالم خوب نیست..سرم زدم که یکم بهتر شدم ..حمایت کنین..
رفتم پیش جیمین..صداش زدم که همه برگشتن سمتم..
ا/ت:عاا سلام
تهیونگ:به به بیدار شدی؟
ا/ت:خیلی خوابیدم..
نامجون:ایشون کین؟
جیمین:عاا هیشکی..یه مهمون
ا/ت:بله..درسته..خب من مزاحمتون نشم..
جونگ کوک:نه بابا بشین..
تهیونگ:راست میگه بشین ..الان سویون هم میاد..
ا/ت:خیلی خب..باشه..ببخشید میتونم ی سوال بپرسم؟
جین:حتما بپرس..
ا/ت:شما همه توی ی باند هستین؟
جیمین:چرا میپرسی دقیقا؟
نامجون:اشکالی نداره..اره
ا/ت:اها*ترس*
جی هوپ و شوگا:نترس
جین:چرا میترسی مگه مهمون نیستی؟
ا/ت:خب راستش من..
سویون:ا/تتت مواظب باش..
برگشتم که دیدم سوجون پرید بغلم
سوجون:حالا باهام بازی میکنییی؟*ذوق*
ا/ت:واایی تو چقد کیوتیی خداااا..لپاشو نگاااا
سوجون:تروخداااا
ا/ت:باشه باشه بریم..
انگشتم رو گرفت هعی میدویید..
سوجون:اینجا اتاقمههه خوشگلهه؟
ا/ت:خیلی خوشگلههه..انگار شهر اسباب بازیه..
برای چند دقیقه هم که شده باعث شد همه چیز رو فراموش کنم..صورتش ..صورتش خیلی برام آشنا بود..اما نمیشناختمش..
ویو سویون
چی داشتن میگفتن یعنی؟
سوجون:مامانییی...خالههه ا/ت
سویون:واای پسرم ندووو..
ا/تت مواظب باش..
نگاشون کن تروخدا.. انگار دوتا بچه ان..
سوجون..دست ا/ت رو گرفت و برد اتاقش..
سویون:چی میگفتین؟..
جونگ کوک:خیلی کیوت و خوشگل بود ..کی بود؟ا/ت؟اره؟
جیمین:چیشد خوشت اومد ازش؟
جونگ کوک:چرا دروغ بگم اره..دلم میخواد بیشتر باهاش آشنا بشم..
تهیونگ:به به..پس باید آستین بزنیم بالا واست نه؟
جیمین:بزرگش نکنین..
سویون:حسودی میکنی؟
جیمین:نه..
جین:این دختر کیه؟
تهیونگ:امشب برای شام بیاید..پدر بهتون میگه..
شوگا:خب دیگه جایی نریم..همینجا بمونیم..حوصله ندارم..
جیمین:بمونین خب خوب میشه..منم امروز کاری ندارم..
/یک ساعت بعد ویو ا/ت/
اینقدر شیطونی کرد خوابش برد..وروجک..رفتم پایین..داشتن بازی میکردن..
ا/ت:چیکار میکنین؟
جونگ کوک:اومدی؟بیا بازی کنیم..
ا/ت:چه بازی میکنین..راستی خودتون رو معرفی نکردیناا؟
نامجون:من نامجونم..اون شکموعه جینه..اون خوشتیپه جونگ کوکه..اونی که خوابه شوگاعه..اون یکی کنارش که خیلی مهربونه جیهوپه..و اونم که جیمین و تهیونگه که میشناسیشون..
ا/ت:عاا ار..
*صدای دست زدن*
جونگ سه:مادمازل..میبینم زنده ای..
جانگ:ارباب..اون فرد مشکوکی که بهتون گفتم ایشونن..هرچی خواستم جلوشون رو بگیرم نتونستم معذرت میخوام..
ا/ت:ج..جون..گ سه؟
دیدم دارم سریع میاد سمتم ..دستم رو گرفت و برد پشت خودش..
جونگ سه:به چه جراتی ا/ت رو اوردین اینجا هاا؟*داد*
جیمین:چیکارشی هااا؟*داد*
جونگ سه:...
.
.
بچه ها ببخشید نبودم حالم خوب نیست..سرم زدم که یکم بهتر شدم ..حمایت کنین..
۱۰.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.