سناریو(وقتی خواهرشی و بهش سیلی میزنی و......)
سناریو(وقتی خواهرشی و بهش سیلی میزنی و......)
هان یکی از ثروت مند ترین و قوی ترین خاندان مافیای جهان همه فقط آرزوی دیدنشون رو داشتن به خصوص دادشت یعنی جیسونگ که فقط تو هان صداش میکردی البته......
چه عرض کنم تنها کسی که جرعت داشت با این اسم صداش کنه تو بودی. جدا از چهره ی کیوتش که پیش تو داشت همه رو شکنجه میداد.
همه از اسمش میترسیدن،درسته خودش زیاد آدم نمیکشت...
ولی به بدترین نوع شکنجه میداد،هرجا میرفت تو پیشش بودی حتا نمیخواست یه تار مو از موهات کم شه بشدت روت حساس بود و مراقبت بود طوری که نمیزاشت دستت به یک چیزه کوچیک بریده شه آروم و ساکت بود و سرد و عصبی
ولی پیش تو مثل یه سنجاب بود از وقتای که پرحرفی میکرد خیلی خوشت میومد توهم دختر آرومی بودی البته که دست پرور دادشت بودی؛ولی تو روی گوشیت حساس بودی و بخاطر اینکه دوستات بجای آب بهت آبجو داده بودن مست شده بودی سنتم زیاد نبود فقط ۱۳ سالت بود ولی دختر شجاعی بودی ولی هیچوقت تاکید میکنم هیچوقت جرعت دست بلند کردن رو دادشت رو نداشتی اون هیچوقت از هیچکسی کتک نخورده....
البته حتا باباتم از هان میترسیدی چون خیلی آدم ترسناکی بود.خوب توضیح بسه بیاین بریم به زمان حال........
همینجوری که تو آشپزخانه دنبال یچیزی برای خوردن بودی تا مستی رو از بین ببره هرکاری که میکردی دست خودت نبود دیدی دادشت داره گوشیت رو چک میکرد خیلی عصبی بودی رفتی و یک سیلی محکم با تمام وجودت به هان زدی به خودت اومدی تو دادشت رو زده بودی قلبت داشت میومد تو دهنت
ا.ت:داد....
با یک نگاهی که هیچوقت تو عمرت ندیده بودش بهت خیره شده بود میترسیدی دستت رو گرفت و بردت به اتاقی که همیشه اونجا دشمنانش رو شکنجه میداد دره اتاق رو باز کرد
و دستت رو محکم تر گرفته بود
هان:من هرکی که تا الان حتا صداش رو برام بالا برده رو طوری شکنجه دادم که خودش اصرار میکرد بکشمش ولی تو
ا.ت:دادش ببخشید من م...
هان:توچی ها فقط بخاطر یه گوشی(داد)
ا.ت:دادش بهم آبجو داده بودن تو حال خودم نبودم(داد)
هان یک لحظه مکثی کرد که بغلش کردی و شروع کردی به گریه کردن
ا.ت:تروخدا دادش من مست بودم میتونی از بچه ها بپرسی
هان:راست میگی
ا.ت:بخدا دادش
هان:باشه ولی من اون دستت رو که بهت آبجو
ا.ت:دادش زشته(خنده)
هان:نخند بیتربیت
ا.ت:دادش اینجا چقدر ترسناکه بیا بریم بیرون وای ترسیدم خجالت نمیکشدی من آوردی اینجا زشته زشته(خنده)
هان:خدا یه عقلی به این بده
پایان.
.....هانا......
هان یکی از ثروت مند ترین و قوی ترین خاندان مافیای جهان همه فقط آرزوی دیدنشون رو داشتن به خصوص دادشت یعنی جیسونگ که فقط تو هان صداش میکردی البته......
چه عرض کنم تنها کسی که جرعت داشت با این اسم صداش کنه تو بودی. جدا از چهره ی کیوتش که پیش تو داشت همه رو شکنجه میداد.
همه از اسمش میترسیدن،درسته خودش زیاد آدم نمیکشت...
ولی به بدترین نوع شکنجه میداد،هرجا میرفت تو پیشش بودی حتا نمیخواست یه تار مو از موهات کم شه بشدت روت حساس بود و مراقبت بود طوری که نمیزاشت دستت به یک چیزه کوچیک بریده شه آروم و ساکت بود و سرد و عصبی
ولی پیش تو مثل یه سنجاب بود از وقتای که پرحرفی میکرد خیلی خوشت میومد توهم دختر آرومی بودی البته که دست پرور دادشت بودی؛ولی تو روی گوشیت حساس بودی و بخاطر اینکه دوستات بجای آب بهت آبجو داده بودن مست شده بودی سنتم زیاد نبود فقط ۱۳ سالت بود ولی دختر شجاعی بودی ولی هیچوقت تاکید میکنم هیچوقت جرعت دست بلند کردن رو دادشت رو نداشتی اون هیچوقت از هیچکسی کتک نخورده....
البته حتا باباتم از هان میترسیدی چون خیلی آدم ترسناکی بود.خوب توضیح بسه بیاین بریم به زمان حال........
همینجوری که تو آشپزخانه دنبال یچیزی برای خوردن بودی تا مستی رو از بین ببره هرکاری که میکردی دست خودت نبود دیدی دادشت داره گوشیت رو چک میکرد خیلی عصبی بودی رفتی و یک سیلی محکم با تمام وجودت به هان زدی به خودت اومدی تو دادشت رو زده بودی قلبت داشت میومد تو دهنت
ا.ت:داد....
با یک نگاهی که هیچوقت تو عمرت ندیده بودش بهت خیره شده بود میترسیدی دستت رو گرفت و بردت به اتاقی که همیشه اونجا دشمنانش رو شکنجه میداد دره اتاق رو باز کرد
و دستت رو محکم تر گرفته بود
هان:من هرکی که تا الان حتا صداش رو برام بالا برده رو طوری شکنجه دادم که خودش اصرار میکرد بکشمش ولی تو
ا.ت:دادش ببخشید من م...
هان:توچی ها فقط بخاطر یه گوشی(داد)
ا.ت:دادش بهم آبجو داده بودن تو حال خودم نبودم(داد)
هان یک لحظه مکثی کرد که بغلش کردی و شروع کردی به گریه کردن
ا.ت:تروخدا دادش من مست بودم میتونی از بچه ها بپرسی
هان:راست میگی
ا.ت:بخدا دادش
هان:باشه ولی من اون دستت رو که بهت آبجو
ا.ت:دادش زشته(خنده)
هان:نخند بیتربیت
ا.ت:دادش اینجا چقدر ترسناکه بیا بریم بیرون وای ترسیدم خجالت نمیکشدی من آوردی اینجا زشته زشته(خنده)
هان:خدا یه عقلی به این بده
پایان.
.....هانا......
۴.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.