/ببخشید/
پارت8❤
#بنگچان
_سه یورا بیدار شو.
+چی شده (خواب الود)
_پاشو دیگه بیا بریم بیرون.
+ساعت چنده؟؟
_ساعت ۶ بعد از ظهر
+باشه الان میرم حاضر شم.
_بیا بابا شوخی کردم الان باید ناهار بخوریم.(خنده)
+وات؟!چی شد. (هنگ کرد😂)
_(خنده)
+الان دقیقا ساعت چنده؟؟
_ساعت ۲ هست.
+اها.
_بیا بریم پایین پیتزا سفارش دادم (روزه هم هستین بسوزین😂)
+بریم.
رفتیم پایین با چان ناهارمونو خوردیم و با هم ظرف ها رو شستیم.
+چان میگم پوسیدم تو این خونه خیلی وقته بیرون نرفتم از وقتی منو اینجا آوردی تا حالا بیرون نرفتم.
چیشد...چرا چان یه لحظه اینجوری شد....حالت صورتش تغییر کرد....انگار عصبی شده باشه...اما من چیز خاصی نگفتم.
_حق نداری از اینجا بیرون بری.
+چراااا.
چان بدون اینکه جوابی بده از خونه بیرون رفت.
شب:
چان هنوز نیومده بود و ساعت ۱۱ شب بود.
خیلی میترسیدم...صدای گرگ میومد.
که یهو در اتاق محکم بسته شد.
از ترس از سر جام بلند شدم.
+کی اونجاست؟؟
+میگم کی اونجاست؟؟
رفتم از تو آشپزخونه یک چاقو برداشتم.
تلفن خونه رو هم برداشتم تا به چان زنگ بزنم اما آنتن نمیداد.
+یعنی چی جواب بده(بغض و ترس)
که صدای شکستن لیوان از تو آشپزخونه اومد.
+چان کجایی (گریه)
¥هیشش
+کی اونجاست؟؟ (گریه)
که یهو احساس کردم کسی پشت سرمه و نفس های داغش به پوست گردنم میخوره.
میخواستم رومو برگردونم که دهنمو گرفت.
¥حرکت اضافه ای کنی میکشمت.
پس حرکتی نکردم و همون طوری موندم.
دستشو اروم از روی دهنم برداشت.
¥آفرین...باید با من بیای.
+چی..کجا من با تو هیچ جا نمیام.
نقاب داشت و نمیتونستم صورتشو ببینم اما میدونم پسر بود.
محکم از دستم گرفت که یهو به یه جایی تلپورت شدیم.
+ولم کن منو کجا آوردی.
¥جای خاصی نیاوردم فقط تو رو از دست اون گرگینه نجات دادم.
+منظورت از گرگینه چیه؟؟
¥واقعا نمیدونستی...هوفف...دوست پسرت یه گرگینس...
خوب شد ؟؟؟
#بنگچان
_سه یورا بیدار شو.
+چی شده (خواب الود)
_پاشو دیگه بیا بریم بیرون.
+ساعت چنده؟؟
_ساعت ۶ بعد از ظهر
+باشه الان میرم حاضر شم.
_بیا بابا شوخی کردم الان باید ناهار بخوریم.(خنده)
+وات؟!چی شد. (هنگ کرد😂)
_(خنده)
+الان دقیقا ساعت چنده؟؟
_ساعت ۲ هست.
+اها.
_بیا بریم پایین پیتزا سفارش دادم (روزه هم هستین بسوزین😂)
+بریم.
رفتیم پایین با چان ناهارمونو خوردیم و با هم ظرف ها رو شستیم.
+چان میگم پوسیدم تو این خونه خیلی وقته بیرون نرفتم از وقتی منو اینجا آوردی تا حالا بیرون نرفتم.
چیشد...چرا چان یه لحظه اینجوری شد....حالت صورتش تغییر کرد....انگار عصبی شده باشه...اما من چیز خاصی نگفتم.
_حق نداری از اینجا بیرون بری.
+چراااا.
چان بدون اینکه جوابی بده از خونه بیرون رفت.
شب:
چان هنوز نیومده بود و ساعت ۱۱ شب بود.
خیلی میترسیدم...صدای گرگ میومد.
که یهو در اتاق محکم بسته شد.
از ترس از سر جام بلند شدم.
+کی اونجاست؟؟
+میگم کی اونجاست؟؟
رفتم از تو آشپزخونه یک چاقو برداشتم.
تلفن خونه رو هم برداشتم تا به چان زنگ بزنم اما آنتن نمیداد.
+یعنی چی جواب بده(بغض و ترس)
که صدای شکستن لیوان از تو آشپزخونه اومد.
+چان کجایی (گریه)
¥هیشش
+کی اونجاست؟؟ (گریه)
که یهو احساس کردم کسی پشت سرمه و نفس های داغش به پوست گردنم میخوره.
میخواستم رومو برگردونم که دهنمو گرفت.
¥حرکت اضافه ای کنی میکشمت.
پس حرکتی نکردم و همون طوری موندم.
دستشو اروم از روی دهنم برداشت.
¥آفرین...باید با من بیای.
+چی..کجا من با تو هیچ جا نمیام.
نقاب داشت و نمیتونستم صورتشو ببینم اما میدونم پسر بود.
محکم از دستم گرفت که یهو به یه جایی تلپورت شدیم.
+ولم کن منو کجا آوردی.
¥جای خاصی نیاوردم فقط تو رو از دست اون گرگینه نجات دادم.
+منظورت از گرگینه چیه؟؟
¥واقعا نمیدونستی...هوفف...دوست پسرت یه گرگینس...
خوب شد ؟؟؟
۳.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.