فیک یونگی(مافیای من)پارت۱۱
ب.گ:یونگی متوجه بشم یبار دیگه به یونا آسیب زدی من میدونم باتو
یونا:ببخشید ولی من خدمتکار این امارتم و جناب یونگی هم اربابمه هر کاری بکنه من نمی تونم دخالت بکنم یا حرف رو حرفشون بزنم
البته این خدمتکاری یه جا تموم میشه و با ارباب درمورد اتفاقاتی که افتاد حرف میزنم(آخرشو با تعنه گفت)
یونگی:درست...بابا شما چیکار داشتی اومدی اینجا؟
ب.گ:درمورد سونگ جینه
یونگی:خب..؟
ب.گ:اینجا نمیشه در موردش حرف زد
راوی
پدر یونگی همراه با یونگی رفتن تو اتاق یونا هم پشت در وایساد
ب.گ:اون آشغال همه راز هامونو میدونه
نباید نازک تر از گل بهش بگی
یونا توی ذهنش:منظورش منم...؟
امکان نداره
یونگی:خب بکشیمش
ب.گ:نمیشه بخاطر اون نمیشه
یونگی:ایشش حواسم به این نبود
ب.گ:مراقب باش منم دیگه میرم
یونگی:باشه
راوی
بابای یونگی رفت و یونا رفت تو اتاق خدمتکارا خابید
و یونگی هم تو اتاق خودش
پرش زمانی به فردا...
گایز ببخشید میخواستم دیروز بزارم نتم تموم شد الان یه پارت دیگم آپ میکنم🤌🙂💜
یونا:ببخشید ولی من خدمتکار این امارتم و جناب یونگی هم اربابمه هر کاری بکنه من نمی تونم دخالت بکنم یا حرف رو حرفشون بزنم
البته این خدمتکاری یه جا تموم میشه و با ارباب درمورد اتفاقاتی که افتاد حرف میزنم(آخرشو با تعنه گفت)
یونگی:درست...بابا شما چیکار داشتی اومدی اینجا؟
ب.گ:درمورد سونگ جینه
یونگی:خب..؟
ب.گ:اینجا نمیشه در موردش حرف زد
راوی
پدر یونگی همراه با یونگی رفتن تو اتاق یونا هم پشت در وایساد
ب.گ:اون آشغال همه راز هامونو میدونه
نباید نازک تر از گل بهش بگی
یونا توی ذهنش:منظورش منم...؟
امکان نداره
یونگی:خب بکشیمش
ب.گ:نمیشه بخاطر اون نمیشه
یونگی:ایشش حواسم به این نبود
ب.گ:مراقب باش منم دیگه میرم
یونگی:باشه
راوی
بابای یونگی رفت و یونا رفت تو اتاق خدمتکارا خابید
و یونگی هم تو اتاق خودش
پرش زمانی به فردا...
گایز ببخشید میخواستم دیروز بزارم نتم تموم شد الان یه پارت دیگم آپ میکنم🤌🙂💜
۹.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.