^Love on a rainy night^

پارت ۳_

چند روز گذشتو خداروشکر هنوز خبرا به لیسونگ نرسیده
_______________
In school

چند دقیقه به زنگ تفریح اول مونده بود که در باز شد و مدیرمون آقای پارک و دستیارش خانوم مین اومدن تو
_سلام بچه ها !
+قراره که آخر هفته بریم اردو
همه جیغ کشیدن و ذوق کردن
_میخوایم بریم بوسان ، ۳ روز اونجا توی هتل میمونیم ، توی هر اتاق ۲ نفر میمونن
+پس همگی خودتونو حاضر کنید !
زنگ تفریح خورد
یه‌ری : راستی ؛ باید قضیه چانبینو به لیسونگ بگیا !
از زبون کسی بفهمه داغون میشه
سونی : آره ، قطعا تو بوسان میفهمه ، پس بهتره خود بهش بگم
________
In home

_لیسونگ؟
+هوم؟
_میشه بیای تو اتاق ؟
جی اومد تو اتاق و نشست لب تختم
+چیزی شده ؟ خوبی ؟
_راستشو بخوای چانبین برگشته
+صب کن ... چی گفتی؟؟؟
یعنی چی که برگشته ؟؟؟
چیزیم بهت گفته ؟
استخوناشو میشکونم
از جاش بلند شد (خودمم نمیدونم پاشد بره چیکار😂)
دستشو گرفتمو کشیدمش
_هیچی نگفته ، اصن باهم روبه رو نشدیم
+ببین سونی ؛ اگه چیزی بهت بگه خودم میدونم و خودش ! اصن نزدیکش نرو
_باشه ، آروم باش
+بدون من همیشه هستم باشه ؟
محکم بغلش میکنم
_مرسییی

خبب امروز تا پارت ۵ میذارم چون تازه داستان شروع میشه :)
ولی خب به اندازه‌ی فیکا حمایت نمیشه :)____
میشه اینم حمایت کنید لدفنننن؟

#رمان
#بی_تی_اس
#رمان_عاشقانه
#رمان_فانتزی
#مدرسه
#دبیرستان
#ویسگون
#فیک