پارت²
(از زبان ملودی)
_______________
تا حلا نی سان رو اینجوری ندیده بودم...
جوری باحامون رفتار میکرد که انگار نه انگار که خواهراشیم...
از صب تا شب سرمون داد میزد و مجبورمون میکرد سخت ترین کارا رو بکنیم
بعضی وقتا ی پسر مو هویجی ک منو یاد آن شرلی مینداخت هم میومد و بهمون سر میزد...ولی انگار نی سان زیاد سر ب سرش میزاره
راستی...با یکی از شاگردای نی سنپای هم آشنا شدیم.اسمش آکوتاگاوا بود و انگار نی خیلی بهش سخت گرفته بود
دلم به حالش سوخت...یعنی ماهم اونجوری میشیم؟به هرحال...نی سان مهربون تر از اینه ک خواهرای خودشو اذیت کنه.
شب وقتی میخواستم بخوابم ب کرومی گفتم:بنظرت دازای همیشه قراره انقدر سخت بگیره؟
✞...
♡مگه با تو نیستم؟
بعد صدای هقهق میشنوم...
♡خواهر جون...
هيچوقت فکر نمیکردم گریه کردن خواهرمو ببینم...بیچاره حق داره!وقتی میخواستیم به اینجا بیایم،داشتیم ذوق مرگ میشدیم تا وقتی ک فهمیدیم دازای چ سنپای سخت گیریه...
✞zzZ
♡zzZ
(راوی)
خوابیدن...
_____________
این قسمت کوتاه شد ولی دیگ ایده نداشتم ببخشید
_______________
تا حلا نی سان رو اینجوری ندیده بودم...
جوری باحامون رفتار میکرد که انگار نه انگار که خواهراشیم...
از صب تا شب سرمون داد میزد و مجبورمون میکرد سخت ترین کارا رو بکنیم
بعضی وقتا ی پسر مو هویجی ک منو یاد آن شرلی مینداخت هم میومد و بهمون سر میزد...ولی انگار نی سان زیاد سر ب سرش میزاره
راستی...با یکی از شاگردای نی سنپای هم آشنا شدیم.اسمش آکوتاگاوا بود و انگار نی خیلی بهش سخت گرفته بود
دلم به حالش سوخت...یعنی ماهم اونجوری میشیم؟به هرحال...نی سان مهربون تر از اینه ک خواهرای خودشو اذیت کنه.
شب وقتی میخواستم بخوابم ب کرومی گفتم:بنظرت دازای همیشه قراره انقدر سخت بگیره؟
✞...
♡مگه با تو نیستم؟
بعد صدای هقهق میشنوم...
♡خواهر جون...
هيچوقت فکر نمیکردم گریه کردن خواهرمو ببینم...بیچاره حق داره!وقتی میخواستیم به اینجا بیایم،داشتیم ذوق مرگ میشدیم تا وقتی ک فهمیدیم دازای چ سنپای سخت گیریه...
✞zzZ
♡zzZ
(راوی)
خوابیدن...
_____________
این قسمت کوتاه شد ولی دیگ ایده نداشتم ببخشید
۴.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.