پارت۶۱۵
پارت۶۱۵
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
با بچه ها رفتیم سوار ماشین شدیم...بعد یه ساعت رسیدیم...عقب تر از عمارته وایستادن...
ارمان_باید پیاده برین تک تکم برید که شک نکنن...
ملیکا:من اول میرم...
ملیکا...
از ماشین پیاده شدم امیرم پشتم اومد...
_خب وقت خدافظیه...
امیر بغلم کرد...
_/خیلی مراقب خودت باش هر موقع دیدی. نمیتونی دیگه ادامه بدی از اونجا بیا بیرون...اصلا مهم نیست هیچی مهم خودتی باهات در ارتباطم...
_باشه...
امیر پیشونی مو بوسید...ازش جدا شدم...
_برم دیگه دیر میشه عزیزم...
شروع کردم راه رفتن...برگشتم دست تکون دادم واسه امیر و یه بوس تو هوا واسش فرستادم...
ده دقیقه کشید برسم...نگه بان جلوی در جلومو گرفت...
_چی میخوای؟
_/واسه خدمتکاری اومدم خانم خبر دارن...
_وایسا ببینم...
مرده زنگ زد به یکی...صحبت کرد برگشت...
_/بیا برو...
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
با بچه ها رفتیم سوار ماشین شدیم...بعد یه ساعت رسیدیم...عقب تر از عمارته وایستادن...
ارمان_باید پیاده برین تک تکم برید که شک نکنن...
ملیکا:من اول میرم...
ملیکا...
از ماشین پیاده شدم امیرم پشتم اومد...
_خب وقت خدافظیه...
امیر بغلم کرد...
_/خیلی مراقب خودت باش هر موقع دیدی. نمیتونی دیگه ادامه بدی از اونجا بیا بیرون...اصلا مهم نیست هیچی مهم خودتی باهات در ارتباطم...
_باشه...
امیر پیشونی مو بوسید...ازش جدا شدم...
_برم دیگه دیر میشه عزیزم...
شروع کردم راه رفتن...برگشتم دست تکون دادم واسه امیر و یه بوس تو هوا واسش فرستادم...
ده دقیقه کشید برسم...نگه بان جلوی در جلومو گرفت...
_چی میخوای؟
_/واسه خدمتکاری اومدم خانم خبر دارن...
_وایسا ببینم...
مرده زنگ زد به یکی...صحبت کرد برگشت...
_/بیا برو...
۲.۴k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.