بی رحم تر از همه/پارت1
از زبان تهیونگ:
وارد اتاق شدیم...تنها بود...خیره به منظره پشت شیشه نشسته بود...اتاقش طبقه دوم عمارت بود
از پنجره اتاقش امکان نظارت به کل محوطه عمارت وجود داشت...سکوت سنگینی به اتاق حکم فرما بود...تا اینکه جونگکوک سکوت و شکست:
هیونگ جیمین تصادف کرده!
وقتی اینو شنید صندلیشو چرخوند به سمت ما:
چطور ممکنه همچین اشتباهی بکنه...الان کجاس؟!
تهیونگ: بنظرم تقصیر جیمین نبوده...
شب...
توی جاده جنگلیِ خارج شهر...
کدوم دیوونه ای پیاده راه میره؟!
جونگکوک: همیشه سرعتش زیاده
اما منم جای اون بودم اصلا فک نمیکردم که...آدمی اون اطراف باشه
شوگا: باشه لازم نیست توجیه کنین...
هر چه زودتر جمعش کنید دردسر نشه...
جونگکوک: اکی...
از اتاق بیرون اومدیم با هم رفتیم بیرون که یهو ماشین جیمین توی محوطه ظاهر شد شیشه جلوی ماشین شکسته بود و پر از خون بود وایسادیم پارک کنه...صبر کردیم جیمین پیاده شد یه لحظه سر جای خودش مکث کرد ما به طرفش رفتیم
تهیونگ پوزخند بی صدایی زد: هنوز زنده ای جیمین شی؟!
جونگکوک: بگو ببینم دیشب چیکار کردی؟
جیمین: تو راه با سرعت میومدم که یه دفعه کشیدم زیر یه نفر که با سر خورد تو شیشه جلوی ماشین
جونگکوک: کشتیش؟
جیمین: نمیدونم...
دادم یه نفر ببرتش بیمارستان و فرار کنه
تهیونگ: باید میکشتیش...ممکنه دردسر بشه
جیمین: نگران نباشین...
میدونین عجیب تر از همه چی بود؟!
جونگکوک: چی؟
جیمین: اینکه یه دختر بود حتی یه تیپ مشکی هم زده بود طبیعی بود نبینمش تو شب مگه نه؟
تهیونگ: دختر بود؟؟؟؟ تنها؟ پیاده؟ چطوری؟
جیمین: نمیدونم دلم میخواد زنده بمونه اینا رو ازش بپرسم
از زبان جونگکوک:
خیلی تصادف عجیبی اتفاق افتاده بود فکرشم نمیکردم یه دختر باشه گمون میکردم یه مرد بوده...تهیونگ به ماشین جیمین نزدیکتر شد و انگشتشو کشید رو خونی که روی شیشه بود و بو کشید و با صدای بمش زمزمه کرد: همممم...
بوی خونشم شیرینه
و بعد با حالت تمسخر خطاب به جیمین گفت: چرا همچین موجود شیرینی رو کشتی؟
جیمین: تا دو دقیقه پیش گفتی کاش بمیره
تهیونگ: دو دقیقه پیش نمیدونستم دختره...
جونگکوک: بس کنین بیاین بریم پیش هیونگ
جیمین: عصبانیه؟
جونگکوک: نه
مثل همیشه...
خونسرد
تهیونگ: امیدوارم باز از من نخواد که برم بکشمش وای به حالت جیمین اگه یه جنازه دیگه رو دستم بزاری
جیمین: نترس اگه بگه بکشینش خودم کارشو تموم میکنم ...
با هم برگشتیم داخل عمارت و به اتاق شوگا رفتیم تا جیمین دقیق تر براش توضیح بده که چی شده...
از زبان جیمین:
همه چیزو به هیونگ توضیح دادم...اونم تعجبش برانگیخته شد:
اصن برای چی بردینش بیمارستان؟
جیمین: هنوز نمرده بود وقتی بالا سرش رفتم نبض داشت اونجا خیلی تاریک بود تازه اونم حالش بد بود منو نمیتونست ببینه...
وارد اتاق شدیم...تنها بود...خیره به منظره پشت شیشه نشسته بود...اتاقش طبقه دوم عمارت بود
از پنجره اتاقش امکان نظارت به کل محوطه عمارت وجود داشت...سکوت سنگینی به اتاق حکم فرما بود...تا اینکه جونگکوک سکوت و شکست:
هیونگ جیمین تصادف کرده!
وقتی اینو شنید صندلیشو چرخوند به سمت ما:
چطور ممکنه همچین اشتباهی بکنه...الان کجاس؟!
تهیونگ: بنظرم تقصیر جیمین نبوده...
شب...
توی جاده جنگلیِ خارج شهر...
کدوم دیوونه ای پیاده راه میره؟!
جونگکوک: همیشه سرعتش زیاده
اما منم جای اون بودم اصلا فک نمیکردم که...آدمی اون اطراف باشه
شوگا: باشه لازم نیست توجیه کنین...
هر چه زودتر جمعش کنید دردسر نشه...
جونگکوک: اکی...
از اتاق بیرون اومدیم با هم رفتیم بیرون که یهو ماشین جیمین توی محوطه ظاهر شد شیشه جلوی ماشین شکسته بود و پر از خون بود وایسادیم پارک کنه...صبر کردیم جیمین پیاده شد یه لحظه سر جای خودش مکث کرد ما به طرفش رفتیم
تهیونگ پوزخند بی صدایی زد: هنوز زنده ای جیمین شی؟!
جونگکوک: بگو ببینم دیشب چیکار کردی؟
جیمین: تو راه با سرعت میومدم که یه دفعه کشیدم زیر یه نفر که با سر خورد تو شیشه جلوی ماشین
جونگکوک: کشتیش؟
جیمین: نمیدونم...
دادم یه نفر ببرتش بیمارستان و فرار کنه
تهیونگ: باید میکشتیش...ممکنه دردسر بشه
جیمین: نگران نباشین...
میدونین عجیب تر از همه چی بود؟!
جونگکوک: چی؟
جیمین: اینکه یه دختر بود حتی یه تیپ مشکی هم زده بود طبیعی بود نبینمش تو شب مگه نه؟
تهیونگ: دختر بود؟؟؟؟ تنها؟ پیاده؟ چطوری؟
جیمین: نمیدونم دلم میخواد زنده بمونه اینا رو ازش بپرسم
از زبان جونگکوک:
خیلی تصادف عجیبی اتفاق افتاده بود فکرشم نمیکردم یه دختر باشه گمون میکردم یه مرد بوده...تهیونگ به ماشین جیمین نزدیکتر شد و انگشتشو کشید رو خونی که روی شیشه بود و بو کشید و با صدای بمش زمزمه کرد: همممم...
بوی خونشم شیرینه
و بعد با حالت تمسخر خطاب به جیمین گفت: چرا همچین موجود شیرینی رو کشتی؟
جیمین: تا دو دقیقه پیش گفتی کاش بمیره
تهیونگ: دو دقیقه پیش نمیدونستم دختره...
جونگکوک: بس کنین بیاین بریم پیش هیونگ
جیمین: عصبانیه؟
جونگکوک: نه
مثل همیشه...
خونسرد
تهیونگ: امیدوارم باز از من نخواد که برم بکشمش وای به حالت جیمین اگه یه جنازه دیگه رو دستم بزاری
جیمین: نترس اگه بگه بکشینش خودم کارشو تموم میکنم ...
با هم برگشتیم داخل عمارت و به اتاق شوگا رفتیم تا جیمین دقیق تر براش توضیح بده که چی شده...
از زبان جیمین:
همه چیزو به هیونگ توضیح دادم...اونم تعجبش برانگیخته شد:
اصن برای چی بردینش بیمارستان؟
جیمین: هنوز نمرده بود وقتی بالا سرش رفتم نبض داشت اونجا خیلی تاریک بود تازه اونم حالش بد بود منو نمیتونست ببینه...
۱۱.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.