ساده میبینم تو را هر شب به رویایی که نیست
ساده میبینم تو را هر شب به رویایی که نیست
میزنم دیوانه وار دل را به دریایی که نیست
مینشینی در برم محو نگاهت میشوم
بیخیال از غصه و تشویش فردایی که نیست
در کنار جوی آب و سایه ی آن بید مست
عشق بازی میکنیم در دشت و صحرایی که نیست
میزنم یک جرعه می از ساغر مژگان تو
جسم و روحم مست آن چشم فریبایی که نیست
هر شبم را تا سحر سر گشته ی کوی توام
مانده ام در حسرت رویای زیبایی که نیست
میسپارم دل به دستم مینویسم خط به خط
از معمای وصالت با الفبایی که نیست
میزنم دیوانه وار دل را به دریایی که نیست
مینشینی در برم محو نگاهت میشوم
بیخیال از غصه و تشویش فردایی که نیست
در کنار جوی آب و سایه ی آن بید مست
عشق بازی میکنیم در دشت و صحرایی که نیست
میزنم یک جرعه می از ساغر مژگان تو
جسم و روحم مست آن چشم فریبایی که نیست
هر شبم را تا سحر سر گشته ی کوی توام
مانده ام در حسرت رویای زیبایی که نیست
میسپارم دل به دستم مینویسم خط به خط
از معمای وصالت با الفبایی که نیست
۱.۱k
۲۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.