part ³³
༒•My love•༒
جیمین: منو ببخش.......مواظب ا/ت و بچم باش هیونگ.
نامجون: جیمین فقط چشماتو نبند ، خب؟ چشماتو نبند
راوی: نامجون یه نفس عمیق کشید و جیمینو انداخت رو کولش و از اتاق اومد بیرون.
وقتی رسید پیش بقیه از چند نفر کمک خواست تا جیمینو دراز کنن روی زمین.
نامجون: جیمین (اروم به صورتش ضربه میزد)
نامجون: جیمییین
راوی: دستاشو به هم قفل کرد و روی قفسه سینش گذاشت و بهش شوک میداد.
نامجون: طاقت .....بیار .....طاقت .... بیار.
سوجون: قربان !
نامجون: (درحال شوک دادن)
سوجون: قربان متاسفانه تموم کردن. (البته دور از جونش)
نامجون: خفه شو عوضی (یه مشت زد به سوجون)
راوی: نامجون بیخیال نشد و دوباره برگشت سمت جیمین و بهش شوک میداد. همه سعی داشتن که جلوی نامجونو بگیرن ولی اون هی تقلا میکرد و میخواست که برگرده پیش جیمین.
نامجون: ولم کنید ..... (گریه)
*فلش بک به زمان بچگی نامجون و جیمین*
راوی: تو پشت بوم دارز کشیده بودن و به آسمون نگا میکردن.
نامجون: جیمین
جیمین: هووم
نامجون: بیا هیچوقت همو تنها نزاریم
جیمین: قول میدم.
پایان فلش بک
نامجون: مگه قول نداده بودی عوضی؟ ...... هاااا چرا زدی زیر قولت
..............................
چند سال بعد.....
جی هو: بابایی
نامجون: بله
جی هو: قول میدی هیچوقت تنهام نزاری؟
نامجون: قول میدم.
جی هو: دوست دارم.
نامجون: من بیشتر.
جی هو: البته اینو بگم که شما رو هم دوست دارما یه وقت از دست من ناراحت نشی.
راوی: جی هو سرشو برد نزدیک قبر و انگار که داشت تو چشمای جیمین نگا میکرد اون جمله رو بهش گفت.
جی هو: دوست دارم.
جیمین: منم دوست دارم دخترم.
▪︎پایان▪︎
•عشق من•
جیمین: منو ببخش.......مواظب ا/ت و بچم باش هیونگ.
نامجون: جیمین فقط چشماتو نبند ، خب؟ چشماتو نبند
راوی: نامجون یه نفس عمیق کشید و جیمینو انداخت رو کولش و از اتاق اومد بیرون.
وقتی رسید پیش بقیه از چند نفر کمک خواست تا جیمینو دراز کنن روی زمین.
نامجون: جیمین (اروم به صورتش ضربه میزد)
نامجون: جیمییین
راوی: دستاشو به هم قفل کرد و روی قفسه سینش گذاشت و بهش شوک میداد.
نامجون: طاقت .....بیار .....طاقت .... بیار.
سوجون: قربان !
نامجون: (درحال شوک دادن)
سوجون: قربان متاسفانه تموم کردن. (البته دور از جونش)
نامجون: خفه شو عوضی (یه مشت زد به سوجون)
راوی: نامجون بیخیال نشد و دوباره برگشت سمت جیمین و بهش شوک میداد. همه سعی داشتن که جلوی نامجونو بگیرن ولی اون هی تقلا میکرد و میخواست که برگرده پیش جیمین.
نامجون: ولم کنید ..... (گریه)
*فلش بک به زمان بچگی نامجون و جیمین*
راوی: تو پشت بوم دارز کشیده بودن و به آسمون نگا میکردن.
نامجون: جیمین
جیمین: هووم
نامجون: بیا هیچوقت همو تنها نزاریم
جیمین: قول میدم.
پایان فلش بک
نامجون: مگه قول نداده بودی عوضی؟ ...... هاااا چرا زدی زیر قولت
..............................
چند سال بعد.....
جی هو: بابایی
نامجون: بله
جی هو: قول میدی هیچوقت تنهام نزاری؟
نامجون: قول میدم.
جی هو: دوست دارم.
نامجون: من بیشتر.
جی هو: البته اینو بگم که شما رو هم دوست دارما یه وقت از دست من ناراحت نشی.
راوی: جی هو سرشو برد نزدیک قبر و انگار که داشت تو چشمای جیمین نگا میکرد اون جمله رو بهش گفت.
جی هو: دوست دارم.
جیمین: منم دوست دارم دخترم.
▪︎پایان▪︎
•عشق من•
۴۹.۷k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.