خوشحالم که پیدات کردم ۱۲
یونا و آت رفتن تو و وسایلشون رو گذاشتن کنار تختشون و آت گفت:
اونی، کار تو اینجا خوبه؟
آیو:
هعی بدک نیست فقط اینو بگم که اعصاب رئیس رو خرد نکنید زیاد جلوش آفتابی نشید وگرنه مجبورتون
می کنه برای تنبیه شب باهاش باشید و کلی کار باهاتون می کنه این بدترین تنبیه اش هست بقیه ی شکنجه و اینا هست خلاصه حسابی حواستون جمع باشه که رو مخش راه نرید الان هم زود با من بیاید که بریم پایین الان شیفت منه و شما هم تازه اومدید باید بیاید آت و یونا ترسیده بودن و شوکه شده بودن گفتن:
باشه
و بعد همراه یونا رفتن توی آشپزخونه و آجوما ی اونجا گفت:
شما ۳ تا دختر خوشگل بدویید این وسایلی که اینجاس رو روی میز بچینید
۳ نفر:
چشم
و شروع کردن وسایل شام رو روی میز چیدن و وقتی کارشون تموم شد آت آروم از آیو پرسید:
اونی بقیه ی خدمتکارا کجان؟
آیو:
رفتن تعطیلات ۳ روز یعنی از فردا شما ها که جدید اومدید و من باید کل کار های این خونه رو انجام بدیم
آت یکم با صدای بلند گفت:
ها!چرا؟!
آیو:
اینجا همیشه با تازه وارد ها این طوری رفتار میشه
همون موقع در عمارت باز شد و آیو آروم گفت:
زود باشید تعظیم کنید
و یونا و آت همون کاری رو که آیو گفت رو انجام دادن صدای قدم های بلند کسی توی عمارت می پیچید
یکدفعه صدای سرد کسی به آجوما گفت:
همه رفتن تعطیلات؟
آجوما:
بله آقای مین
شوگا با لحن سرد گفت:
امروز روز اومدن تازه وارد هاس؟
آجوما:
بله،آت عزیزم بدو زود کت آقای مین رو بگیر
آت تو دلش گفت:
چی! من؟ من برم بگیرم؟
اما همون موقع به آجوما گفت:
چشم
و بعد رفت سمت یونگی و وایساد تا اون کتش رو بده وقتی یونگی کتش رو داد این دفعه با لحن سرد تر به آت گفت:
بذارش پشت صندلیم
آت:
چشم
#شوگا
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
اونی، کار تو اینجا خوبه؟
آیو:
هعی بدک نیست فقط اینو بگم که اعصاب رئیس رو خرد نکنید زیاد جلوش آفتابی نشید وگرنه مجبورتون
می کنه برای تنبیه شب باهاش باشید و کلی کار باهاتون می کنه این بدترین تنبیه اش هست بقیه ی شکنجه و اینا هست خلاصه حسابی حواستون جمع باشه که رو مخش راه نرید الان هم زود با من بیاید که بریم پایین الان شیفت منه و شما هم تازه اومدید باید بیاید آت و یونا ترسیده بودن و شوکه شده بودن گفتن:
باشه
و بعد همراه یونا رفتن توی آشپزخونه و آجوما ی اونجا گفت:
شما ۳ تا دختر خوشگل بدویید این وسایلی که اینجاس رو روی میز بچینید
۳ نفر:
چشم
و شروع کردن وسایل شام رو روی میز چیدن و وقتی کارشون تموم شد آت آروم از آیو پرسید:
اونی بقیه ی خدمتکارا کجان؟
آیو:
رفتن تعطیلات ۳ روز یعنی از فردا شما ها که جدید اومدید و من باید کل کار های این خونه رو انجام بدیم
آت یکم با صدای بلند گفت:
ها!چرا؟!
آیو:
اینجا همیشه با تازه وارد ها این طوری رفتار میشه
همون موقع در عمارت باز شد و آیو آروم گفت:
زود باشید تعظیم کنید
و یونا و آت همون کاری رو که آیو گفت رو انجام دادن صدای قدم های بلند کسی توی عمارت می پیچید
یکدفعه صدای سرد کسی به آجوما گفت:
همه رفتن تعطیلات؟
آجوما:
بله آقای مین
شوگا با لحن سرد گفت:
امروز روز اومدن تازه وارد هاس؟
آجوما:
بله،آت عزیزم بدو زود کت آقای مین رو بگیر
آت تو دلش گفت:
چی! من؟ من برم بگیرم؟
اما همون موقع به آجوما گفت:
چشم
و بعد رفت سمت یونگی و وایساد تا اون کتش رو بده وقتی یونگی کتش رو داد این دفعه با لحن سرد تر به آت گفت:
بذارش پشت صندلیم
آت:
چشم
#شوگا
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۴.۱k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.