عشق اجباری پارت ۱۵
عشق اجباری پارت ۱۵
میتونستم به خوبی شکستن دلم رو بشنوم اما نباید میزاشتم از ماجرا بویی ببره .. لبخندی زدم و برگشتم
رز:انگار زیادی توهم میزنی .. بهتره یه سر به روانپزشک بزنی ..
بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه زود به سمت پله ها رفتم اما اون حرفشو گفت ..
یونا: احمق نباش دختر هرچقدم تظاهر کنین فقط تویی که آسیب میخوری
بدون اینکه نگاهش کنم جوابشو دادم
رز: یه تایم دیگه میام چرت و پرت هاتو گوش میدم !
زود از پله ها پایین اومدم
به هرحال اون درست میگفت .. هیونجین نه دوستم داره نه چیزی و این ممکنه تاثیری به روح و روانم بزاره؟! .. نفسی از کلافه گی بیرون فرستادم
منتظر هیونجین بودم تا ماشین رو از پارکینگ بیرون بیاره ، بعد از بیرون آوردن ماشین بدون هیچ حرفی سوارش شدم و بین راه هیچی نمیگفتیم
هیونجین : زبونتو موش خورده ؟
رز: نه
هیونجین:بنظر میاد ناراحتی
رز: مگه مهمه؟!
ابرو هاشو بالا داد و با لحن متعجبی گفت
هیونجین : مهم که نه ، همینجوری کنجکاو شدم
شنیدن این حرف ها تو تنهاییتون و شنیدن حرف هاش پیش خانواده اش از زمین تا آسمون فرق داشت و همین باعث میشد سنگینی ای توی قفسه سینه ات بوجود بیاد !
اخم لبات بیشتر شد و بدون هیچ حرفی به صندلی تکیه دادی و از پنجره تا وقتی که برسی ، به بیرون خیره شدی ...
صدای هیونجین و یونا همش توی مغزت پلی میشد و این باعث میشد معذب بشی و در کنار اون حس معذب کننده ای هم داشته باشی !
.
.
.
( شب ، خونه )
بعد از نوشتن تکالیف دانشگاهت کش و قورسی به خودت دادی سرت رو چرخاندی و به تخت نگاه کردی ، هیون با بالا تنه کاملا برهنه به تخت لم داده بود ، و تمرکز کاملش به گوشیِ دستش بود
نگاهت به بدن عضلانی اش افتاد ؛ دوست داشتی بری و به سیکس پک هایی که بیشتر از همه باعث میشد از خودت بی خود بشی ، دست بزنی
نگاهت رو از سیکس پکاش گرفته و به س/ینه هاش دوختی ، که متوجه صداش شدی
درحالی که نگاهش روی گوشی بود گفت
هیونجین : ...
شرایط
۶۰ لایک
۲۵ کامنت
مرسی بابت حمایت🦋✨🛐
میتونستم به خوبی شکستن دلم رو بشنوم اما نباید میزاشتم از ماجرا بویی ببره .. لبخندی زدم و برگشتم
رز:انگار زیادی توهم میزنی .. بهتره یه سر به روانپزشک بزنی ..
بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه زود به سمت پله ها رفتم اما اون حرفشو گفت ..
یونا: احمق نباش دختر هرچقدم تظاهر کنین فقط تویی که آسیب میخوری
بدون اینکه نگاهش کنم جوابشو دادم
رز: یه تایم دیگه میام چرت و پرت هاتو گوش میدم !
زود از پله ها پایین اومدم
به هرحال اون درست میگفت .. هیونجین نه دوستم داره نه چیزی و این ممکنه تاثیری به روح و روانم بزاره؟! .. نفسی از کلافه گی بیرون فرستادم
منتظر هیونجین بودم تا ماشین رو از پارکینگ بیرون بیاره ، بعد از بیرون آوردن ماشین بدون هیچ حرفی سوارش شدم و بین راه هیچی نمیگفتیم
هیونجین : زبونتو موش خورده ؟
رز: نه
هیونجین:بنظر میاد ناراحتی
رز: مگه مهمه؟!
ابرو هاشو بالا داد و با لحن متعجبی گفت
هیونجین : مهم که نه ، همینجوری کنجکاو شدم
شنیدن این حرف ها تو تنهاییتون و شنیدن حرف هاش پیش خانواده اش از زمین تا آسمون فرق داشت و همین باعث میشد سنگینی ای توی قفسه سینه ات بوجود بیاد !
اخم لبات بیشتر شد و بدون هیچ حرفی به صندلی تکیه دادی و از پنجره تا وقتی که برسی ، به بیرون خیره شدی ...
صدای هیونجین و یونا همش توی مغزت پلی میشد و این باعث میشد معذب بشی و در کنار اون حس معذب کننده ای هم داشته باشی !
.
.
.
( شب ، خونه )
بعد از نوشتن تکالیف دانشگاهت کش و قورسی به خودت دادی سرت رو چرخاندی و به تخت نگاه کردی ، هیون با بالا تنه کاملا برهنه به تخت لم داده بود ، و تمرکز کاملش به گوشیِ دستش بود
نگاهت به بدن عضلانی اش افتاد ؛ دوست داشتی بری و به سیکس پک هایی که بیشتر از همه باعث میشد از خودت بی خود بشی ، دست بزنی
نگاهت رو از سیکس پکاش گرفته و به س/ینه هاش دوختی ، که متوجه صداش شدی
درحالی که نگاهش روی گوشی بود گفت
هیونجین : ...
شرایط
۶۰ لایک
۲۵ کامنت
مرسی بابت حمایت🦋✨🛐
۱۵.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.