✨️🦋پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو 🦋✨️
✨️🦋پارت ۵۲🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
تهیونگ گفت میره برامون بستنی بگیره منم منتظر موندم یهو یکی به پشتم زد تهیونگ بود سنا: عع اومدی پس بستنی ها کو تهیونگ یهو جلوم زانو زد تو دستش ی جعبه کوچولو بود رو باز کرد توش ی انگشتر خوشگل بود (اسلاید بعد) هنگ کرده بودم یهو تهیونگ گفت تهیونگ:هوووففف خانم کوچولو با من ازدواج میکنی (استرس) یهو به خودم اومدم خواستم با ذوق بهش بگم بله که گفتم عه سنا یزره عفت داشته باش نباید به این زودی بگی بله باید دست نیافتنی باشم آله بعد یهو جدی شدم با عشوه گفتم سنا: اهم اهم بهش فکر میکنم تهیونگ یهو هنگ کرد از جاش بلند شد با تعجب پرسید تهیونگ: جان؟ سنا: امم گفتم که باید بهش فکر کنم تهیونگ: به چی فکر کنی سنا: به اینکه قبول کنم یا نه دیگه تازشم من کلی خواستگار دارم فقط شما نیستی که تهیونگ ی لحظه خنده مستطیلی زد انگار با بچه طرف بود تهیونگ: این فسقلی رو باش خانم جان منم باید ی چیزایی رو برات روشن کنم اولا شما چه بخوای چه نخوای ماله منی دومن بگو ببینم خواستگارات کیان سنا: ولی من فکر نکنم علامتی داشته باشم که نشون بده شما صاحب منی😌 تهیونگ پوزخند زد اومد سمتم من یزره استرس گرفتم میخواست چیکار کنه تهیونگ دستمو گرفت کشید سمت خودش با پوزخند به بدنم اشاره کرد تهیونگ: علامته دیگه ای از این بهتر میخوای خجالت کشیدم قرمز شده بودم دیگه نمیتونستم حرفی بزنم افتادم تو دامش تهیونگ: حالا جوابت چیه بیب ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫠✨️
اخخخ دوباره این حسه خوبه خماری چقدر خوبه ی لایک بزن من ببینم میتونم یا همون قانع میشم پارت بعدی رو بنویسم😌🥺❤️🩹
✨️🦋پارت ۵۲🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
تهیونگ گفت میره برامون بستنی بگیره منم منتظر موندم یهو یکی به پشتم زد تهیونگ بود سنا: عع اومدی پس بستنی ها کو تهیونگ یهو جلوم زانو زد تو دستش ی جعبه کوچولو بود رو باز کرد توش ی انگشتر خوشگل بود (اسلاید بعد) هنگ کرده بودم یهو تهیونگ گفت تهیونگ:هوووففف خانم کوچولو با من ازدواج میکنی (استرس) یهو به خودم اومدم خواستم با ذوق بهش بگم بله که گفتم عه سنا یزره عفت داشته باش نباید به این زودی بگی بله باید دست نیافتنی باشم آله بعد یهو جدی شدم با عشوه گفتم سنا: اهم اهم بهش فکر میکنم تهیونگ یهو هنگ کرد از جاش بلند شد با تعجب پرسید تهیونگ: جان؟ سنا: امم گفتم که باید بهش فکر کنم تهیونگ: به چی فکر کنی سنا: به اینکه قبول کنم یا نه دیگه تازشم من کلی خواستگار دارم فقط شما نیستی که تهیونگ ی لحظه خنده مستطیلی زد انگار با بچه طرف بود تهیونگ: این فسقلی رو باش خانم جان منم باید ی چیزایی رو برات روشن کنم اولا شما چه بخوای چه نخوای ماله منی دومن بگو ببینم خواستگارات کیان سنا: ولی من فکر نکنم علامتی داشته باشم که نشون بده شما صاحب منی😌 تهیونگ پوزخند زد اومد سمتم من یزره استرس گرفتم میخواست چیکار کنه تهیونگ دستمو گرفت کشید سمت خودش با پوزخند به بدنم اشاره کرد تهیونگ: علامته دیگه ای از این بهتر میخوای خجالت کشیدم قرمز شده بودم دیگه نمیتونستم حرفی بزنم افتادم تو دامش تهیونگ: حالا جوابت چیه بیب ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫠✨️
اخخخ دوباره این حسه خوبه خماری چقدر خوبه ی لایک بزن من ببینم میتونم یا همون قانع میشم پارت بعدی رو بنویسم😌🥺❤️🩹
۲۳.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.