استاد بالاخره پارت اخرررر
کاوه اومد سر کلاس و یه کم حرف زد بعدش باید بچه ها کنفراس بدن
لاله اولین نفر بود
از کانار کاوه رد شد جوری خودشو به کاوه مالید و رف که دلم میخواست جرش بدم
کم کم داشت کنفرانس تموم میشد که یهو مثلا پاش پیچ خورد
داشت میوفتاد
به صورت ناخودآگاه کاوه گرفتش ولی بلافاصله ولش کرد
لاله:خیلی ممنونم کاوه
+بله؟
لاله:تشکر کردم دیگه
+دفعه اخرتون باشه منو به اسم صدا میزنید خانم قریبی
لاله:استاد سخت نگیر دیگههه بیا برای جبران برای بیرون دعوتت کنم
کاوه با دست چپش موهاشو مرتب کرد و گذاشت روی چشماش
+خانم قریبی برید بشینید
_اوه استاد تو انگشت حلقه دست چپتون یه حلقه است نه؟
کاوه یه چشم قره بهم رفت
لاله:استاد فک کنم حلقه رو اشتباهی انداختی تو انگشت حلقه
کاوه یه نگاه به حلقه کرد
+نه کاملا درسته
لاله:شما ازدواج کردی؟
+بله
لاله:باورم نمیشه با احساسات من بازی کردید (آی بمیری زنیکه گوههه)
(عا یه خبر گوه . بابای این زنیکه لاله مدیر دانشگاه عه پس کاوه به گا سگ رفته )
لاله از کلاس زد بیرون
اخرای کلاس بود که یهو اون پدر پدرسگ لاله اومد
عن آقا:با احساسات دختر من بازی کردی دلقک؟
+لطفا عفت کلامتون رو حفظ کنید بعدا حرف میزنیم
عن آقا: توصیح بدید
+من فقط گفتم ازدواج کردم ایشون بهشون برخورد
عن آقا: لاله این درست میگه؟
لاله:آره بابا ولی...
عن اقا:بسه بعدا حرف میزنیم ، آقای قدسی من متاسفم
+باشه
کلاس تموم شد
اتفاقات امروز ورد لب همه بود
مثل همیشه وسیله هامو دیر جمع کردم
و رفتم سمت جایی که استاد ها وایمیسته اند
_خب آقای قدسی خسته نباشید
کاوه خودکارشو انداخت و اومد سمتم
منو به دیوار چسبوند
+حسود خانم بهتون نگفتم دخالت نکنید؟
_نمیکردم که خودت هم ادامه میدادی آقا
+خوشگلم چقدر بگم که من جز تو هیچکس دیگه رو نمیبینم
_درم تاب نمیاره وفتی با تو حرف میزنه
+من برای تو ام
بغلش کردم
_دوست دارم من باید برم
+باشه برو
داشتم میرفتم
+آخ یادم رفت
_چیو
+دوست دارم
خندیدم و رفتم
امروز کار نداشتم دیگه پس رفتم خونه
یک ساعت گذشته بود که در باز شد
+سلام خانمم
دستش پشتش بود
_سلام پسرک بیخیال
+بیخیال؟
_اوهوم
از پشتش یه دسته گل در آورد
جلوم زانو زد و یه حلقه در آورد
+خانم نازنین افشار ، چند وقتی هست که این قلب من برات میتپه نمیتونم کاریش کنم فقط تورو میخواد ، با من ازدواج میکنی
(اره خلاصه ازین سسشرا که من دوست ندارم ،دیگه از این ور افشار میگفت دوست دارم از اینور قدسی میگفت کلان کسشیر تفت دادن و فلان فلان )
(به مامان و بابا هاشون گفتم اونام گفتم وای پرگام وای پشمام وای گگگگگ اره خلاصه به خوبی تمام شد داستان ما گیلیلیلیلی )
تموم شددددد هوراااا هورااااا
آقا من میخواستم تهش رو بد تموم کنم بهم نرسن و گوه به گوه ور کنم رفیقم نذاشت یعنی چاقو انداخته بود زیر گلوم
لاله اولین نفر بود
از کانار کاوه رد شد جوری خودشو به کاوه مالید و رف که دلم میخواست جرش بدم
کم کم داشت کنفرانس تموم میشد که یهو مثلا پاش پیچ خورد
داشت میوفتاد
به صورت ناخودآگاه کاوه گرفتش ولی بلافاصله ولش کرد
لاله:خیلی ممنونم کاوه
+بله؟
لاله:تشکر کردم دیگه
+دفعه اخرتون باشه منو به اسم صدا میزنید خانم قریبی
لاله:استاد سخت نگیر دیگههه بیا برای جبران برای بیرون دعوتت کنم
کاوه با دست چپش موهاشو مرتب کرد و گذاشت روی چشماش
+خانم قریبی برید بشینید
_اوه استاد تو انگشت حلقه دست چپتون یه حلقه است نه؟
کاوه یه چشم قره بهم رفت
لاله:استاد فک کنم حلقه رو اشتباهی انداختی تو انگشت حلقه
کاوه یه نگاه به حلقه کرد
+نه کاملا درسته
لاله:شما ازدواج کردی؟
+بله
لاله:باورم نمیشه با احساسات من بازی کردید (آی بمیری زنیکه گوههه)
(عا یه خبر گوه . بابای این زنیکه لاله مدیر دانشگاه عه پس کاوه به گا سگ رفته )
لاله از کلاس زد بیرون
اخرای کلاس بود که یهو اون پدر پدرسگ لاله اومد
عن آقا:با احساسات دختر من بازی کردی دلقک؟
+لطفا عفت کلامتون رو حفظ کنید بعدا حرف میزنیم
عن آقا: توصیح بدید
+من فقط گفتم ازدواج کردم ایشون بهشون برخورد
عن آقا: لاله این درست میگه؟
لاله:آره بابا ولی...
عن اقا:بسه بعدا حرف میزنیم ، آقای قدسی من متاسفم
+باشه
کلاس تموم شد
اتفاقات امروز ورد لب همه بود
مثل همیشه وسیله هامو دیر جمع کردم
و رفتم سمت جایی که استاد ها وایمیسته اند
_خب آقای قدسی خسته نباشید
کاوه خودکارشو انداخت و اومد سمتم
منو به دیوار چسبوند
+حسود خانم بهتون نگفتم دخالت نکنید؟
_نمیکردم که خودت هم ادامه میدادی آقا
+خوشگلم چقدر بگم که من جز تو هیچکس دیگه رو نمیبینم
_درم تاب نمیاره وفتی با تو حرف میزنه
+من برای تو ام
بغلش کردم
_دوست دارم من باید برم
+باشه برو
داشتم میرفتم
+آخ یادم رفت
_چیو
+دوست دارم
خندیدم و رفتم
امروز کار نداشتم دیگه پس رفتم خونه
یک ساعت گذشته بود که در باز شد
+سلام خانمم
دستش پشتش بود
_سلام پسرک بیخیال
+بیخیال؟
_اوهوم
از پشتش یه دسته گل در آورد
جلوم زانو زد و یه حلقه در آورد
+خانم نازنین افشار ، چند وقتی هست که این قلب من برات میتپه نمیتونم کاریش کنم فقط تورو میخواد ، با من ازدواج میکنی
(اره خلاصه ازین سسشرا که من دوست ندارم ،دیگه از این ور افشار میگفت دوست دارم از اینور قدسی میگفت کلان کسشیر تفت دادن و فلان فلان )
(به مامان و بابا هاشون گفتم اونام گفتم وای پرگام وای پشمام وای گگگگگ اره خلاصه به خوبی تمام شد داستان ما گیلیلیلیلی )
تموم شددددد هوراااا هورااااا
آقا من میخواستم تهش رو بد تموم کنم بهم نرسن و گوه به گوه ور کنم رفیقم نذاشت یعنی چاقو انداخته بود زیر گلوم
۲۱۱
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.