وقتے ردپاے خدا را در زندگے پیدا ڪردم،
وقتے ردپاے خدا را در زندگے پیدا ڪردم،
فهمیدم میتوانم پاهایم را از گلیمم درازتر ڪنم!!
و خواستہ هایم از قد خودم بزرگتر باشند!!
حتے آرزوهاے محال!!
وقتے لبخند خدا را در میان دعاهایم دیدم،
“ترس” برایم معنایش را از دست داد
و جایش را “ایمان” پر ڪرد.
خود را بہ خدا بسپار…
تا بیدارے ات آرام شود، همچون خواب،
خوابت شیرین شود، چون رویا،
رویاهایت قابل لمس شوند، چون واقعیت،
و واقعیت هاے زندگے ات زیبا شوند، چون آرامش،
و آرامشت از جنس عشق شود، چون خدا…
و خدا همراهت شود،مثل همیشہ
از همیشه…
تا همیشه…
خداوند انتهاے این قصہ دیدنیست...
فهمیدم میتوانم پاهایم را از گلیمم درازتر ڪنم!!
و خواستہ هایم از قد خودم بزرگتر باشند!!
حتے آرزوهاے محال!!
وقتے لبخند خدا را در میان دعاهایم دیدم،
“ترس” برایم معنایش را از دست داد
و جایش را “ایمان” پر ڪرد.
خود را بہ خدا بسپار…
تا بیدارے ات آرام شود، همچون خواب،
خوابت شیرین شود، چون رویا،
رویاهایت قابل لمس شوند، چون واقعیت،
و واقعیت هاے زندگے ات زیبا شوند، چون آرامش،
و آرامشت از جنس عشق شود، چون خدا…
و خدا همراهت شود،مثل همیشہ
از همیشه…
تا همیشه…
خداوند انتهاے این قصہ دیدنیست...
۶.۴k
۲۹ آبان ۱۴۰۱