شریکی با اکانه جونم نوشتیم
شریکی با اکانه جونم نوشتیم
این فیک تو پیج هر دومونه.
https://wisgoon.com/akane.4t
.ت :اخخخخخخخخخخخخخخخخخ
زمان حال دید ا.ت
داشتم رو تختم با گوشی ور میرفتم که بابای ناتنیم اومد تو
هيچوقت اون روزی رو که بهم ت.جاوز کرد رو فراموش نمیکنم من فقط ۱۸ سالم بود درست بعد تولد ۱۸ سالگیم این کارو کرد منم بعدش به مامانم گفتم ولی اون منو مثل سگ زد و گفت احمق فکر کردی برام مهمه از اون روز به بعد هر روز منو مثل سگ میزنن برای کوچیک ترین دلایل و بعضی از روز ها یا بیشتر وقتا بخواتر هیچی میزنن
پدر ناتنیم اومد تو و یه لباس داد بهم
ا.ت:این چیه
پدر ناتنیش:مشتری داری
ا.ت:چی
مامانش:قراره از امروز به بعد کار کنی
ا.ت : ولی من که الان دارم تو بار کار میکنم
مامانش:حرف نباشه
مامانه رفت بیرون
ناپدریم هم با لحن سرد و تهقیر امیز بهم گفت قراره چیکار کنم و حتی واینستاد جواب بدم که راضیم یا نه
داشتم فکر میکردم چرا باید اینجوری میشد ها من چیکارشون کردم که مامان خودم منو بخاتر پول میده به اینو اون که بهم ت.جاوز کنن وقتی از ناپدریم پرسیدم چرا گفت
ناپدریه:چون پول بیشتری داره
منم از رو اجبار قبول کردم لباسرو برداشتم ولی وقطی خواستم بپوشمش مامانم گفت
مامانه:صبر کن میخوام جلو خودش لباساتو دربیاری
من گفتم باشه ولی وقتی دیدم اون داداش دوست صمیمیم ناروهیتو هستش از خونه فرار کردم
فقط دووووووووووویدم....
که یه ماشین بهم خورد
ا.ت : اخخخخخخخخخخخخ
× : شت فک کنم زدیم به یکی
دوست دختر ×: وای برو ببین کیه
× پیاده میشه
× کیه؟
چطور بو؟
این فیک تو پیج هر دومونه.
https://wisgoon.com/akane.4t
.ت :اخخخخخخخخخخخخخخخخخ
زمان حال دید ا.ت
داشتم رو تختم با گوشی ور میرفتم که بابای ناتنیم اومد تو
هيچوقت اون روزی رو که بهم ت.جاوز کرد رو فراموش نمیکنم من فقط ۱۸ سالم بود درست بعد تولد ۱۸ سالگیم این کارو کرد منم بعدش به مامانم گفتم ولی اون منو مثل سگ زد و گفت احمق فکر کردی برام مهمه از اون روز به بعد هر روز منو مثل سگ میزنن برای کوچیک ترین دلایل و بعضی از روز ها یا بیشتر وقتا بخواتر هیچی میزنن
پدر ناتنیم اومد تو و یه لباس داد بهم
ا.ت:این چیه
پدر ناتنیش:مشتری داری
ا.ت:چی
مامانش:قراره از امروز به بعد کار کنی
ا.ت : ولی من که الان دارم تو بار کار میکنم
مامانش:حرف نباشه
مامانه رفت بیرون
ناپدریم هم با لحن سرد و تهقیر امیز بهم گفت قراره چیکار کنم و حتی واینستاد جواب بدم که راضیم یا نه
داشتم فکر میکردم چرا باید اینجوری میشد ها من چیکارشون کردم که مامان خودم منو بخاتر پول میده به اینو اون که بهم ت.جاوز کنن وقتی از ناپدریم پرسیدم چرا گفت
ناپدریه:چون پول بیشتری داره
منم از رو اجبار قبول کردم لباسرو برداشتم ولی وقطی خواستم بپوشمش مامانم گفت
مامانه:صبر کن میخوام جلو خودش لباساتو دربیاری
من گفتم باشه ولی وقتی دیدم اون داداش دوست صمیمیم ناروهیتو هستش از خونه فرار کردم
فقط دووووووووووویدم....
که یه ماشین بهم خورد
ا.ت : اخخخخخخخخخخخخ
× : شت فک کنم زدیم به یکی
دوست دختر ×: وای برو ببین کیه
× پیاده میشه
× کیه؟
چطور بو؟
۵.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.