THE SPY🖤🌘
THE SPY🖤🌘
PART|14
جونگکوک:الان دیگه مال منه!
جیمین:هییی اونو بده به من(با کمی داد)
جونگکوک ظرف رو کمی کشید اونور تر دوباره مشغول خوردن شد
جیمین تا خواست دوباره به سمتش بره جونگکوک یک دستش رو گذاشت دور کمرش و کشیدش عقب
اون توی اون لحظه فقط میخواست غذا بخوره و جیمین و دور نگه داره از غذا اما این جیمین بود که کپ کرده بود و مثل جنزده ها داشت به روبروش نگاه میکرد
از چی؟
از گرمی اون دستا ،از بزرگی و حسی که موقعی که دور کمرش پیچیده شده بود بهش دست داده بود که باعث میشد قلبش تندتر بزنه
و این اصلا نرمال نبود چون اون در طول روز بیشتر از ده تا دست روی کمرش میشینه یا حلقه میشه و حالا این...
تهیونگ:دارین چیکار میکنین؟
تهیونگ درحالی که دستش توی جیبش بود داشت میومد سمتشون
جیمین:آاا..هیچی
تهیونگ: هیچی؟
و با چشم و ابرو به دستی که دور کمرش حلقه شده بود اشاره کرد.
جیمین تازه به خودش اومد و دوباره شروع کرد تقلا کردن و داد زدن.
جیمین:میگم غذامووو بدهههه(داد)
و دست و پا زد.
جیمین:بدهههههه
جونگکوک: دو دقیقه بشین سرجات،قحطی که نیومده یه چیز دیگه بگیر.
جیمین:نمیخواممممم غذام و بدهههه(داد)
که یهو احساس خفگی و معلق بودن بهش دست داد.
تهیونگ از پشت تیشرتش گرفته بود و بلندش کرده بود.
تهیونگ درحالی که صورتش و جمع کرده بود گفت
تهیونگ:چقدر جیغ جیغ میکنی
جیمین:و...ول...ولم..کن
و دستشو گذاشت رو یغش تا از گلوش فاصله بده و نفس بکشه
تهیونگ گذاشتش روی کاناپه و برگشت سمت جونگکوک
تهیونگ: بچه شدی؟چرا با یه بچه بحث میکنی؟
جونگکوک درحالی که دهنش پر بود گفت
:خب گرسنمه
تهیونگ:اینجا آشپزخونه و آشپز نداره؟
همین که جونگکوک میخواست حرف بزنه دستشو به معنای سکوت بالا آورد و گفت
تهیونگ:بسه!بیا بالا کارت دارم
و رفت سمت راهپله
جیمین: واقعا برات متاسفم
جونگکوک باتعجب به سمت جیمین که با حالت قهر اخم کرده بود و دستاشو تو سینه جمع کرده بود برگشت ،و زد زیر خنده
جونگکوک:وای... چقدر کیوته(باخنده)
جیمین چشماشو چرخوند و برو بابایی زیر لب گفت و بلند شد رفت سمت آشپزخونه تا بگه دوباره براش غذایی آماده کنن، و مطمئن بشه که همونجا میخوره و کسی غذاش و نمیخوره.
جونگکوک باخنده بلند شد و ظرف رو گذاشت رو میز و رفت سمت راهپله.
حمایت؟🩵
PART|14
جونگکوک:الان دیگه مال منه!
جیمین:هییی اونو بده به من(با کمی داد)
جونگکوک ظرف رو کمی کشید اونور تر دوباره مشغول خوردن شد
جیمین تا خواست دوباره به سمتش بره جونگکوک یک دستش رو گذاشت دور کمرش و کشیدش عقب
اون توی اون لحظه فقط میخواست غذا بخوره و جیمین و دور نگه داره از غذا اما این جیمین بود که کپ کرده بود و مثل جنزده ها داشت به روبروش نگاه میکرد
از چی؟
از گرمی اون دستا ،از بزرگی و حسی که موقعی که دور کمرش پیچیده شده بود بهش دست داده بود که باعث میشد قلبش تندتر بزنه
و این اصلا نرمال نبود چون اون در طول روز بیشتر از ده تا دست روی کمرش میشینه یا حلقه میشه و حالا این...
تهیونگ:دارین چیکار میکنین؟
تهیونگ درحالی که دستش توی جیبش بود داشت میومد سمتشون
جیمین:آاا..هیچی
تهیونگ: هیچی؟
و با چشم و ابرو به دستی که دور کمرش حلقه شده بود اشاره کرد.
جیمین تازه به خودش اومد و دوباره شروع کرد تقلا کردن و داد زدن.
جیمین:میگم غذامووو بدهههه(داد)
و دست و پا زد.
جیمین:بدهههههه
جونگکوک: دو دقیقه بشین سرجات،قحطی که نیومده یه چیز دیگه بگیر.
جیمین:نمیخواممممم غذام و بدهههه(داد)
که یهو احساس خفگی و معلق بودن بهش دست داد.
تهیونگ از پشت تیشرتش گرفته بود و بلندش کرده بود.
تهیونگ درحالی که صورتش و جمع کرده بود گفت
تهیونگ:چقدر جیغ جیغ میکنی
جیمین:و...ول...ولم..کن
و دستشو گذاشت رو یغش تا از گلوش فاصله بده و نفس بکشه
تهیونگ گذاشتش روی کاناپه و برگشت سمت جونگکوک
تهیونگ: بچه شدی؟چرا با یه بچه بحث میکنی؟
جونگکوک درحالی که دهنش پر بود گفت
:خب گرسنمه
تهیونگ:اینجا آشپزخونه و آشپز نداره؟
همین که جونگکوک میخواست حرف بزنه دستشو به معنای سکوت بالا آورد و گفت
تهیونگ:بسه!بیا بالا کارت دارم
و رفت سمت راهپله
جیمین: واقعا برات متاسفم
جونگکوک باتعجب به سمت جیمین که با حالت قهر اخم کرده بود و دستاشو تو سینه جمع کرده بود برگشت ،و زد زیر خنده
جونگکوک:وای... چقدر کیوته(باخنده)
جیمین چشماشو چرخوند و برو بابایی زیر لب گفت و بلند شد رفت سمت آشپزخونه تا بگه دوباره براش غذایی آماده کنن، و مطمئن بشه که همونجا میخوره و کسی غذاش و نمیخوره.
جونگکوک باخنده بلند شد و ظرف رو گذاشت رو میز و رفت سمت راهپله.
حمایت؟🩵
۱.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.