پارت ۷
از زبان جونکوک:
خواستم لیا رو با خودم ببرم مهمونی چون بعدش قرار بود یونگی بیاد و من لیا رو بدم بهش خودمم هنوز از این مطمئن نبودم که داشتم چیکار میکردم ولی خب اصلا ولش کن به جاش پول خوبی گیرم میاد و میتونم یه مافیای جذاب تز و خفن تر بشم رسیدیم به مهمونی و از ماشین پیاده شدیم
_وویییی مهمونی
+چیه مهمونی دوس داری؟ (پوزخند)
_خب .....آره.....نه
+فقط ببینم با پسر میرقصی کارت ساختهست
_نه بابا اصن خودت بیا باهام برقص
+حالا بیا بریم تو
رفتیم تو و همه مست بودن و داشتن میرقصیدن منم رفتم یخورده مشروب آوردم تا با لیا بخوریم. اون یه مقدار خورد و بعد پاشد رقصید اما زیاد مست نبود که بعد دیدم اومد نشست رو پاهام و لبام رو بوسید منم با دیدن لباس بازش تحریک شدم و گردنش رو کبود کردم افتاده بودم روش که گوشیم زنگ خورد یونگی بود
×چیشد پس کجایی سه ساعته منتظرتم
یه نگاه به ساعت کردم و دیدم از زمان قرارمون نیم ساعت گذشته سریع بلند شدم و دست لیا رو گرفتم و رفتیم نشستیم تو ماشین که دیدم لیا اومد تو بغلم و سرش رو گذاشت دو سینم همون لحظه قلبم آتیش گرفت آخه من داشتم با این دختر چیکار میکردم اون بهم اعتماد داشت و واسه همین باهام اومد آمریکا وقتی به بدنش و صورت نازش نگاه میکردم بیشتر عاشقش میشدم ولی آخه کی با عشقش همچین کاری رو میکنه اصلا همه اینا به کنار اون دختر عمومه کسی که از بچگی باهم بزرگ شدیم آره خب میدونم من خیلی آشغالم و همه چیز رو به پول میفروشم
چند لحظه مغزمو آف کردم تا لیا و تحویل بدم
از زبان لیا:
من فکر کردم که جونکوک داره منو میرسونه هتل اما دیدم من رو آورده به یه عمارت بزرگ اون عمارت خیلی خیلی بزرگ بود طوری که آدم توش گم میشد از ماشین پیاده شدم جونکوک دستم رو گرفت و من رو برد به حیاط اون عمارت که دیدم یه مرد خفن با بادیگارداش تو حیاط وایسادن جونکوک من رو برد نزدیک اونا بعد هم خودش داشت برمیگشت
_جونکوک کجا میری صبر کن
اما جونکوک محلمو نداد و همونطوری داشت راهش رو میرفت داشتم میرفتم پیشش که بادیگادای اون مرده دستام رو محکم گرفت و من رو نگه داشتم
_جونکوک اینا کین هییییی جونکوکککک با توعممم (داد و گریه)
×خب این دختر خوشگله رو ببرید تو اتاقم تا خودم ببام به حسابش برسم
............................
خواستم لیا رو با خودم ببرم مهمونی چون بعدش قرار بود یونگی بیاد و من لیا رو بدم بهش خودمم هنوز از این مطمئن نبودم که داشتم چیکار میکردم ولی خب اصلا ولش کن به جاش پول خوبی گیرم میاد و میتونم یه مافیای جذاب تز و خفن تر بشم رسیدیم به مهمونی و از ماشین پیاده شدیم
_وویییی مهمونی
+چیه مهمونی دوس داری؟ (پوزخند)
_خب .....آره.....نه
+فقط ببینم با پسر میرقصی کارت ساختهست
_نه بابا اصن خودت بیا باهام برقص
+حالا بیا بریم تو
رفتیم تو و همه مست بودن و داشتن میرقصیدن منم رفتم یخورده مشروب آوردم تا با لیا بخوریم. اون یه مقدار خورد و بعد پاشد رقصید اما زیاد مست نبود که بعد دیدم اومد نشست رو پاهام و لبام رو بوسید منم با دیدن لباس بازش تحریک شدم و گردنش رو کبود کردم افتاده بودم روش که گوشیم زنگ خورد یونگی بود
×چیشد پس کجایی سه ساعته منتظرتم
یه نگاه به ساعت کردم و دیدم از زمان قرارمون نیم ساعت گذشته سریع بلند شدم و دست لیا رو گرفتم و رفتیم نشستیم تو ماشین که دیدم لیا اومد تو بغلم و سرش رو گذاشت دو سینم همون لحظه قلبم آتیش گرفت آخه من داشتم با این دختر چیکار میکردم اون بهم اعتماد داشت و واسه همین باهام اومد آمریکا وقتی به بدنش و صورت نازش نگاه میکردم بیشتر عاشقش میشدم ولی آخه کی با عشقش همچین کاری رو میکنه اصلا همه اینا به کنار اون دختر عمومه کسی که از بچگی باهم بزرگ شدیم آره خب میدونم من خیلی آشغالم و همه چیز رو به پول میفروشم
چند لحظه مغزمو آف کردم تا لیا و تحویل بدم
از زبان لیا:
من فکر کردم که جونکوک داره منو میرسونه هتل اما دیدم من رو آورده به یه عمارت بزرگ اون عمارت خیلی خیلی بزرگ بود طوری که آدم توش گم میشد از ماشین پیاده شدم جونکوک دستم رو گرفت و من رو برد به حیاط اون عمارت که دیدم یه مرد خفن با بادیگارداش تو حیاط وایسادن جونکوک من رو برد نزدیک اونا بعد هم خودش داشت برمیگشت
_جونکوک کجا میری صبر کن
اما جونکوک محلمو نداد و همونطوری داشت راهش رو میرفت داشتم میرفتم پیشش که بادیگادای اون مرده دستام رو محکم گرفت و من رو نگه داشتم
_جونکوک اینا کین هییییی جونکوکککک با توعممم (داد و گریه)
×خب این دختر خوشگله رو ببرید تو اتاقم تا خودم ببام به حسابش برسم
............................
۱۹.۵k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.