" درگیری با مافیا " پارت ۱۰
ات وبو :
با باد سردی که به چشام میخورد بیدار شدم
کم کم همه اتفاقات رو یادم اومد..
رقصیدن ما زیر بارون
خنده هامون
اون ون
خونی بودن جئون
نکنه چیزیش شده؟
نه..اونحتما زندس اره چیزیش نیست
دکتر : زودتر از توقعمون بهوش اومدی
ات : د..دکتر..اونی که همراهم بود زندس؟ * نگرانی *
دکتر : عجیبه ولی..شما حالتون کاملا خوبه..ولی شوهرتون
* سر انداختن *
ات : ن.. نه..لطفا..ی..یه..چیزی بگید دکتر * بغض *
دکتر : ما..همه سعیمونو کردیم..ولی..
ات : ولی چی مردک؟ * داد *
دکتر : میدونم نگرانید ولی لطفا آروم باشید..درک میکنم اما حق اینکه فحشم بدین رو ندارین ، احترامتونو نگه دارید
ات : مرتیکه جون بکن دیگههه * داد *
دکتر : گلوله رو در آوردیم..حالشخوبه..اما دستش آسیب دیده ؛ چند ساعت دیگه بهوش میاد و اگه بهوش نیومد احتمالا کماس
ات : اتاقش کجاست؟
دکتر : فعلا نمیتونید ببینیدش
ات : میگم اتاقش کجاستت؟؟ * جیغ و داد *
دکتر : ته راهرو بخش وی آی پی..روی در نوشته که کیا تو اتاقن و چحالی دارن ؛ ولی صبر کنید دو ساعت دیگه میتونید برید دیدنش
بی اهمیت به حرفاش سرم رو کندم و رفتم بیرون
خوشبختانه خودمم تو وی آی پی بودم پس دور نبود..
رفتم ته راهرو
یه دری توجهمو جلب کرد..خودش بود
جئون جونگ کوک
خوبه..
رفتم تو..
با دیدنش تو اون حالت بغضم شکست
ادامه دارد....
.
با باد سردی که به چشام میخورد بیدار شدم
کم کم همه اتفاقات رو یادم اومد..
رقصیدن ما زیر بارون
خنده هامون
اون ون
خونی بودن جئون
نکنه چیزیش شده؟
نه..اونحتما زندس اره چیزیش نیست
دکتر : زودتر از توقعمون بهوش اومدی
ات : د..دکتر..اونی که همراهم بود زندس؟ * نگرانی *
دکتر : عجیبه ولی..شما حالتون کاملا خوبه..ولی شوهرتون
* سر انداختن *
ات : ن.. نه..لطفا..ی..یه..چیزی بگید دکتر * بغض *
دکتر : ما..همه سعیمونو کردیم..ولی..
ات : ولی چی مردک؟ * داد *
دکتر : میدونم نگرانید ولی لطفا آروم باشید..درک میکنم اما حق اینکه فحشم بدین رو ندارین ، احترامتونو نگه دارید
ات : مرتیکه جون بکن دیگههه * داد *
دکتر : گلوله رو در آوردیم..حالشخوبه..اما دستش آسیب دیده ؛ چند ساعت دیگه بهوش میاد و اگه بهوش نیومد احتمالا کماس
ات : اتاقش کجاست؟
دکتر : فعلا نمیتونید ببینیدش
ات : میگم اتاقش کجاستت؟؟ * جیغ و داد *
دکتر : ته راهرو بخش وی آی پی..روی در نوشته که کیا تو اتاقن و چحالی دارن ؛ ولی صبر کنید دو ساعت دیگه میتونید برید دیدنش
بی اهمیت به حرفاش سرم رو کندم و رفتم بیرون
خوشبختانه خودمم تو وی آی پی بودم پس دور نبود..
رفتم ته راهرو
یه دری توجهمو جلب کرد..خودش بود
جئون جونگ کوک
خوبه..
رفتم تو..
با دیدنش تو اون حالت بغضم شکست
ادامه دارد....
.
۲۰.۸k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.