دختری از جنس جاسوس(پارت73)
ذهن دوت:فهمیدم خیلی دوس دارم باهاش دوس بشم چطوره نقشه بچینم
تایلر:دوت تو فکری چیزی شده
مارکو(دوستان اسم پسر مگی و دنیل از الان به بعد مارکو هست):بدجوری به اون دختره زل زدی
دوت:نه بابا چیزی نیس
کاترین:اهای پسرجون چیشده چپ چپ نگا میکنی
الیزابت(دوست کاترین):کتی(کتی مخفف کاترینه)بیخیال
کاترین:نه میخوام بدونم چرا زل زده بهم
الیزابت:کتی انقدر زور نگو این دوت دزمونده پسر دامیان دزموند(در گوشی)
کاترین:پس میبینم بدبخت بیچاره نیستی پس بیخیال لازم نیس بهت بفهمونم اینجا کی رئیسه اقا
در همون لحظه ای که کاترین داشت به دوت زور میگفت دایانا داشت از اون سالن رد میشد که دوت و کاترین و باهم دید که دارن دعوا میکنن
دایانا:اهای دختر از داداشم دور شو(با اون اخمایی که دامیان بچه بود به انیا میکرد)
کاترین:شما کی باشین؟
دایانا:من دایانا دزموند هفت ساله هستم خانم
کاترین:وای جالبه فک میکنی چون بزرگتری میتونی زور بگی
دایانا:نه زور نگفتم از حق خودم و برادرم دفاع کردم حالا برو دیگه با داداشم دعوا نکن
الیزابت:کتی بیخیال
کاترین:باشه
ذهن کاترین:چه دختر ترسناکی
دایانا:دوت خوبی
دوت:اره چیزی نیس برو به کارت برس ابجی
دایانا:باشه داداشی مراقب خودت باش
(سرکلاس دایانا)
مارگو:کجا بودی
تالیا:نکنه عاشق تام شدی
دایانا:حالا چرا گیر دادید من عاشق اون پسرم
(سالن غذاخوری)
دایانا همینطور داشت غذاش رو میگرفت و دقیقا کنار تام(تام دانش اموز جدیدیه که اومد تو کلاس دایانا)بود که یهو یکی از بچه ها بهش خورد و پرت شد تو بغل تام
تالیا:اخیییییییییی
دایانا سریع اومد بیرون و وقتی قیافش معلوم شد سر تا پا سرخ شده بود
دایانا:مرض
تام:خوبی ببخشید تقصیر من بود
دایانا هم از خجالت سریع فرار کرد و پشت سرش رو نگاهم نکرد
تام:چیشد ناراحت شدی
مارگو:دایانا خجالت نداره بیاااااااااااااااا
تام:خجالت برا چی
تالیا:هیچی
و مارگو و تالیا دوییدن دنبال دایانا
مارگو:چیشد یهو(نفس نفس زدن)
تالیا:چرا فرار کردی(نفس نفس زدن)
دایانا:هیچی
پرش روی دوت*
دوت:بچه ها من میرم تو کلاس یه چیز یادم رفته
مارکو و تایلر:اوکی
دوت همینطور داشت میرفت تو کلاس که یهو یکی صداش زد و دوت دومتر رفت هوا
کاترین:اهای دزموند
دوت:یاخدا تو دیگه چه خری هستی
کاترین:با کی بودی
دوت:ببخشید
کاترین:عیب نداره فقط خواستم بدونی به اجیت بگی که بیخودی منو تحدید نکنه من هروقت بخوام اذیتت میکنم
ذهن دوت:چه بی اعصابه
دوت:اوکی
کاترین:حالا برو کله صورتی
دوت:کله صورتی ور ور ور(با لحنی که معلومه میخواد تیکه بندازه و اروم)
کاترین:چی فرمودین
دوت:گفتم سخنتون متین و درسته
کاترین:افرین
(بعد از مدرسه)
دایانا و دوت همینطور داشتن میفرتن سمت خروجی و منتظر مامان باباشون موندن که یهو صدای بوق یه لامبرگینی مشکی رو شنیدن که یهو دامیان اومد بیرون و گفت…
دامیان:بچه ها بدویید بیاید
ذهن تام:عجب بابای خفنی دایانا به باباش رفته
که یهو دایانا سرش رو برگردوند سمت تام و سریع صورتش سرخ شد انیا هم فهمید خبریه اما هرچی ذهن دایانا رو خوند نفهمید
(تو عمارت انیا و دامیان)
ذهن دامیان:کاش دوت یکم مثل من نظم و ترتیب داشت این وسایل رو جمع میکرد…وایسا ببینم…اینکه…
دامیان:عشقم
و سریع نقاشی که بچه ها کشیده بودن رو برد پیش انیا
دامیان:ببین چی کشیدن…
تایلر:دوت تو فکری چیزی شده
مارکو(دوستان اسم پسر مگی و دنیل از الان به بعد مارکو هست):بدجوری به اون دختره زل زدی
دوت:نه بابا چیزی نیس
کاترین:اهای پسرجون چیشده چپ چپ نگا میکنی
الیزابت(دوست کاترین):کتی(کتی مخفف کاترینه)بیخیال
کاترین:نه میخوام بدونم چرا زل زده بهم
الیزابت:کتی انقدر زور نگو این دوت دزمونده پسر دامیان دزموند(در گوشی)
کاترین:پس میبینم بدبخت بیچاره نیستی پس بیخیال لازم نیس بهت بفهمونم اینجا کی رئیسه اقا
در همون لحظه ای که کاترین داشت به دوت زور میگفت دایانا داشت از اون سالن رد میشد که دوت و کاترین و باهم دید که دارن دعوا میکنن
دایانا:اهای دختر از داداشم دور شو(با اون اخمایی که دامیان بچه بود به انیا میکرد)
کاترین:شما کی باشین؟
دایانا:من دایانا دزموند هفت ساله هستم خانم
کاترین:وای جالبه فک میکنی چون بزرگتری میتونی زور بگی
دایانا:نه زور نگفتم از حق خودم و برادرم دفاع کردم حالا برو دیگه با داداشم دعوا نکن
الیزابت:کتی بیخیال
کاترین:باشه
ذهن کاترین:چه دختر ترسناکی
دایانا:دوت خوبی
دوت:اره چیزی نیس برو به کارت برس ابجی
دایانا:باشه داداشی مراقب خودت باش
(سرکلاس دایانا)
مارگو:کجا بودی
تالیا:نکنه عاشق تام شدی
دایانا:حالا چرا گیر دادید من عاشق اون پسرم
(سالن غذاخوری)
دایانا همینطور داشت غذاش رو میگرفت و دقیقا کنار تام(تام دانش اموز جدیدیه که اومد تو کلاس دایانا)بود که یهو یکی از بچه ها بهش خورد و پرت شد تو بغل تام
تالیا:اخیییییییییی
دایانا سریع اومد بیرون و وقتی قیافش معلوم شد سر تا پا سرخ شده بود
دایانا:مرض
تام:خوبی ببخشید تقصیر من بود
دایانا هم از خجالت سریع فرار کرد و پشت سرش رو نگاهم نکرد
تام:چیشد ناراحت شدی
مارگو:دایانا خجالت نداره بیاااااااااااااااا
تام:خجالت برا چی
تالیا:هیچی
و مارگو و تالیا دوییدن دنبال دایانا
مارگو:چیشد یهو(نفس نفس زدن)
تالیا:چرا فرار کردی(نفس نفس زدن)
دایانا:هیچی
پرش روی دوت*
دوت:بچه ها من میرم تو کلاس یه چیز یادم رفته
مارکو و تایلر:اوکی
دوت همینطور داشت میرفت تو کلاس که یهو یکی صداش زد و دوت دومتر رفت هوا
کاترین:اهای دزموند
دوت:یاخدا تو دیگه چه خری هستی
کاترین:با کی بودی
دوت:ببخشید
کاترین:عیب نداره فقط خواستم بدونی به اجیت بگی که بیخودی منو تحدید نکنه من هروقت بخوام اذیتت میکنم
ذهن دوت:چه بی اعصابه
دوت:اوکی
کاترین:حالا برو کله صورتی
دوت:کله صورتی ور ور ور(با لحنی که معلومه میخواد تیکه بندازه و اروم)
کاترین:چی فرمودین
دوت:گفتم سخنتون متین و درسته
کاترین:افرین
(بعد از مدرسه)
دایانا و دوت همینطور داشتن میفرتن سمت خروجی و منتظر مامان باباشون موندن که یهو صدای بوق یه لامبرگینی مشکی رو شنیدن که یهو دامیان اومد بیرون و گفت…
دامیان:بچه ها بدویید بیاید
ذهن تام:عجب بابای خفنی دایانا به باباش رفته
که یهو دایانا سرش رو برگردوند سمت تام و سریع صورتش سرخ شد انیا هم فهمید خبریه اما هرچی ذهن دایانا رو خوند نفهمید
(تو عمارت انیا و دامیان)
ذهن دامیان:کاش دوت یکم مثل من نظم و ترتیب داشت این وسایل رو جمع میکرد…وایسا ببینم…اینکه…
دامیان:عشقم
و سریع نقاشی که بچه ها کشیده بودن رو برد پیش انیا
دامیان:ببین چی کشیدن…
۳.۹k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.