★وقتی فقط دوستت بود اما....
با چشمانی مصمم به پسر روبه رویش خیره شده بود. از این وضعیت که هردو روی یک تخت بودند معذب بود، اما کاش فقط کنار هم بودند، ولی اینطور نیست.
_هیونجین، بلند شو
_بیخیاِل، از اینکه روت خیمه بزنم خوشت نمیاد؟
_داری چیکار میکنی دقیقا؟
_دوستش نداری؟
_من دلیل این کاراتو نمیفهمم...تو هیچوقت اینجوری نبودی...
_من اینجوری نبودم؟ خانم هوانگ باید بگم تو منو خوب نمیشناسی
_هوانگ...؟....چی میخوای از جونم؟
_من چی میخوام؟
پسر، به آرومی دستش رو روی گونه دختر حرکت داد و به لبش رسید. لمسش کرد و ادامه داد:
_میخوام طعمشون رو بچشم
پایین تر رفت و به گردنش رسید.
_میخوام هر روز سرم رو توش فرو کنم و با عطرت آروم بشم
دوباره دستش رو حرکت داد و به ترقوه های دختر رسید.
_و میخوام.... رنگ کبودی رو با لبام روی ترقوه هات حک کنم
کم کم با دستش وسط قفسه سینه دختر رو لمس کرد و گفت:
_میخوام، کل این بدن رو مال خودم کنم
_هیون، ما فقط دوستیم... یادت رفته؟
همینطور که بیشتر بدن دختر رو لمس میکرد پاسخ داد:
_تو همیشه منو به چشم برادر بزرگترت میدیدی درسته؟ اما.... من هیچوقت تورو به چشم یک دوست عادی ندیدم، توی این ده سال... تنها چیزی که فهمیدم... این بود که من بشدت تشنه عشقتم، به خودت بیا...میدونی چند بار دلم دو شکستی؟ من دلم میخواد چیزی بیشتر از یک اکپا باشم.... شاید مثلا د...
حرفش رو قطع کرد و بلافاصله گفت:
_لطفا... تمومش کن
پوزخندی زد.
_چرا؟دوستش نداری اینکه بدنتو لمس کنم؟ بیب، بیخیال، دلم نمیخواد کاری کنم که بعدا من رو متجاوز خطاب کنی، میخوام کاری کنم که ناله هات فقط از روی لذت باشه، نه هیچ چیز دیگ
_چ.چه لذتی؟
_تا جایی که میدونم تو خیلی منحرف و شیطون بودی، کجا رفت اون دختر؟
_چ.چرا میخوای این لذت رو با من تجربه کنی؟
_من آدم بده داستان نیستم که با هر کس دم دست باشه رابطه داشته باشم، من فقط افراد خاصی مثل تورو میخوام، البته... هیچ فرد خاص دیگه ای رو به جز تو تاحالا ندیدم...پس.... اجازه میدی اولین تجربه هامون رو باهم داسته باشیم لیدی؟
_ولی.... ما هنوزم فقط دوستیم
هیونجین دست مشت شده اش رو روی بالشت کنار صورت دختر کوبید و گفت:
_تو تنها کسی هستی که مارو دوست میبینه... اگر قبولش نکنی، یک دوستی ۱۰ ساله رو به خواست خودت نابود کردی، درست نمیگم؟
_چرا نمیتونیم بعدش دوست باشیم؟
_بنظرت هیچکدوممون رومون میشه با یکی دیگه حرف بزنه؟
_ولی اگر قرار بزاریم و... در آخر جدا شیم... صد برابر بدتر این دوستی بهم میخوره... اول دوستی بعد عشق و بعد جدایی؟
نگاه خماری به چشمان دختر انداخت و شروع به بوسیدنش کرد.
این بوسه، فقط یک بوسه عادی نبود، نه بوسه ای وحشیانه بود، نه بوسه ای از روی اجبار، این بوسه .... نرم و لطیف بود... مثل اینکه بعد از سالها انتظار، بالاخره به تخت خودت برمیگردی و بالشتت رو بغل میکنی، این هم دقیقا همون حس رو داشت، برای اون دو نفری که سالها تحمل کردن، این بهترین حس تازگی بود.
بعد از دقایقی، به آرومی از یکدیگر فاصله گرفتن. هیونجین، صورتش رو نزدیک گوش چپ دختر برد و زمزمه کرد:
_برام مهم نیست آخرش چیه، فقط میخوام از این لحظات لذت ببرم
نگاهی به پایین تنه خودشون انداخت و به آرومی آلت داغش رو از روی شلوار به نقطه حساس دختر مالش داد. هیونجین احساس فوق العاده ای داشت، اما دختر هنوز هم مصمم بود.
_خودت داری مجبورم میکنی انجامش بدم
شلوار دختر رو باز کرد و پایین کشید، دستش رو داخل لباس زیرش فرو برد و شروع کرد به لمس کردن حساس ترین نقطه. فقط ناله ای کوچک از طرف دختر کافی بود تا پسر لبخندی از روی رضایت بزنه.
_هیون....میخوامش
_نشنیدم...چی گفتی؟
_د.ددی... میخوامش.... نیازت دارم
پسر پوزخندی زد و سرش رو توی گردن دختر فرو برد......
[The end]
مدیونین فکر کنین کل بعدازظهر داشتم به این سناریو فکر میکردم🙏🏻🌷
_هیونجین، بلند شو
_بیخیاِل، از اینکه روت خیمه بزنم خوشت نمیاد؟
_داری چیکار میکنی دقیقا؟
_دوستش نداری؟
_من دلیل این کاراتو نمیفهمم...تو هیچوقت اینجوری نبودی...
_من اینجوری نبودم؟ خانم هوانگ باید بگم تو منو خوب نمیشناسی
_هوانگ...؟....چی میخوای از جونم؟
_من چی میخوام؟
پسر، به آرومی دستش رو روی گونه دختر حرکت داد و به لبش رسید. لمسش کرد و ادامه داد:
_میخوام طعمشون رو بچشم
پایین تر رفت و به گردنش رسید.
_میخوام هر روز سرم رو توش فرو کنم و با عطرت آروم بشم
دوباره دستش رو حرکت داد و به ترقوه های دختر رسید.
_و میخوام.... رنگ کبودی رو با لبام روی ترقوه هات حک کنم
کم کم با دستش وسط قفسه سینه دختر رو لمس کرد و گفت:
_میخوام، کل این بدن رو مال خودم کنم
_هیون، ما فقط دوستیم... یادت رفته؟
همینطور که بیشتر بدن دختر رو لمس میکرد پاسخ داد:
_تو همیشه منو به چشم برادر بزرگترت میدیدی درسته؟ اما.... من هیچوقت تورو به چشم یک دوست عادی ندیدم، توی این ده سال... تنها چیزی که فهمیدم... این بود که من بشدت تشنه عشقتم، به خودت بیا...میدونی چند بار دلم دو شکستی؟ من دلم میخواد چیزی بیشتر از یک اکپا باشم.... شاید مثلا د...
حرفش رو قطع کرد و بلافاصله گفت:
_لطفا... تمومش کن
پوزخندی زد.
_چرا؟دوستش نداری اینکه بدنتو لمس کنم؟ بیب، بیخیال، دلم نمیخواد کاری کنم که بعدا من رو متجاوز خطاب کنی، میخوام کاری کنم که ناله هات فقط از روی لذت باشه، نه هیچ چیز دیگ
_چ.چه لذتی؟
_تا جایی که میدونم تو خیلی منحرف و شیطون بودی، کجا رفت اون دختر؟
_چ.چرا میخوای این لذت رو با من تجربه کنی؟
_من آدم بده داستان نیستم که با هر کس دم دست باشه رابطه داشته باشم، من فقط افراد خاصی مثل تورو میخوام، البته... هیچ فرد خاص دیگه ای رو به جز تو تاحالا ندیدم...پس.... اجازه میدی اولین تجربه هامون رو باهم داسته باشیم لیدی؟
_ولی.... ما هنوزم فقط دوستیم
هیونجین دست مشت شده اش رو روی بالشت کنار صورت دختر کوبید و گفت:
_تو تنها کسی هستی که مارو دوست میبینه... اگر قبولش نکنی، یک دوستی ۱۰ ساله رو به خواست خودت نابود کردی، درست نمیگم؟
_چرا نمیتونیم بعدش دوست باشیم؟
_بنظرت هیچکدوممون رومون میشه با یکی دیگه حرف بزنه؟
_ولی اگر قرار بزاریم و... در آخر جدا شیم... صد برابر بدتر این دوستی بهم میخوره... اول دوستی بعد عشق و بعد جدایی؟
نگاه خماری به چشمان دختر انداخت و شروع به بوسیدنش کرد.
این بوسه، فقط یک بوسه عادی نبود، نه بوسه ای وحشیانه بود، نه بوسه ای از روی اجبار، این بوسه .... نرم و لطیف بود... مثل اینکه بعد از سالها انتظار، بالاخره به تخت خودت برمیگردی و بالشتت رو بغل میکنی، این هم دقیقا همون حس رو داشت، برای اون دو نفری که سالها تحمل کردن، این بهترین حس تازگی بود.
بعد از دقایقی، به آرومی از یکدیگر فاصله گرفتن. هیونجین، صورتش رو نزدیک گوش چپ دختر برد و زمزمه کرد:
_برام مهم نیست آخرش چیه، فقط میخوام از این لحظات لذت ببرم
نگاهی به پایین تنه خودشون انداخت و به آرومی آلت داغش رو از روی شلوار به نقطه حساس دختر مالش داد. هیونجین احساس فوق العاده ای داشت، اما دختر هنوز هم مصمم بود.
_خودت داری مجبورم میکنی انجامش بدم
شلوار دختر رو باز کرد و پایین کشید، دستش رو داخل لباس زیرش فرو برد و شروع کرد به لمس کردن حساس ترین نقطه. فقط ناله ای کوچک از طرف دختر کافی بود تا پسر لبخندی از روی رضایت بزنه.
_هیون....میخوامش
_نشنیدم...چی گفتی؟
_د.ددی... میخوامش.... نیازت دارم
پسر پوزخندی زد و سرش رو توی گردن دختر فرو برد......
[The end]
مدیونین فکر کنین کل بعدازظهر داشتم به این سناریو فکر میکردم🙏🏻🌷
۱.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.