تلافی
نام رمان:تلافی
(ارسلان )
بعد شام یکمی عضویت کردن پانیذ رفتم خوابیدم .
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
متین بود زنگ میزد.
(من)آلو سلام چی میگی این وقت صبح؟
(متین)سلام یک خبر خوب.
(من)چه خبری.
(متین) البته دوتا خبر خوب.
(من)خوب بلال دیگه.
(متین)باش اولی یک فکر توپ به ذهنم رسید واسی تو دینا .
(من)اه چه خوب آفرین.
دینا ن دینا خانوم.
(متین)باش ببخشید.
دومی دیروز به نیکا گفتم که دوسش دارم.
(من)خواهش
آفرین چی گفت.
(متین)گفت فکر میکنم.
ولی خیلی شوکه شد.
(من)حق داره.
خوب من به دینا زنگ میزنم میگم که متین یک فکری کرده یک جا قرار میزارم بیا.
(متین)اه چطور واسی ما مریم خانوم واسی شما مریم.
باش خوبه ولی میشه بگی دوستاش هم بیاره.
(من)همین که هست.
باش بابا عاشق دل خسته.
پس به محراب هم بگو بیاد.
(متین)باش چشم. خدافظ
(من)چشمت بیبلا خدافظ.
بعدش قطع کرد.
چرا من رو دینا غیرتی شدم؟ولش.
بعدش زنگ زدم دیا.
بعد از ۳بوق جواب داد.
(دینا)آلو
(من)سلام خوب هستید. شناختی که؟
(دینا)سلام بعله ممنون.
بعله شناختم آقا ارسلان .
(من)درسته.
(ارسلان)فکری به ذهنت رسید زنگ زدی؟
(من)من که ن ولی متین یک فکری کرده گفت یک جا قرار بزاریم بهتون بگم.
(دینا)آهان باش هرجا آدرس بدی میام.
(من)فقط با دوستاتون میآید دیگه.
(دینا)آهان یعنی شما میگید به دوستام هم بگم.
(من)بعله اگه میشه.
(دینا)باش میگم بیان.
(من)ممنون کجا راحت ترین اونجا قرار بزاریم.
(دینا)فرقی نداره.
(بعد هم آدرس رو دادم و خدافظی کرد.
صدای قشنگی داره.
به من چه
واستا ببینم چرا من همش به اون فکر میکنم نکن ن بابا.
امروز قرار گذاشتیم ساعت ۷الان ساعت ۶وای اصلا حواسم نبود کوشی برداشتم و به متین زنگ زدم و جا و ساعت گفتم بهش خودم هم بلند شدم رفتم حموم یک دوش گرفتم لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین.
ساعت ۶:۴۰بود سری رفتم بیرون که بچه ها منتظر بودن سلام کردم و نشستم تو ماشین سری راه افتاد
(محراب)چرا آنقدر دیر کردی.
(من)چیکار کنم دیر شد دیگه.
(متین)باش بابا ولش حالا سری برو دیر نشه.
بعد از ۱۰دیقه رسیدم خدارو شکر نزدیک بود.
رفتیم داخل دختر ها هنوز نرسیده بودن.
روی یک میز ۶نفره نشستیم بعد از چند دقیقه دختر ها اومدن سلام کردن.
(مهشاد)ببخشید دیر شد.
(محراب)ن بابا این چه حرفی ما خودمون میدونیم اریش کرد زمان بره.
ما سه تا زدیم زیر خنده.
(نیکا)هههههه نکنه شما هم اریش میکنید که میدونیم زمان بره.
پارت _۹
(ارسلان )
بعد شام یکمی عضویت کردن پانیذ رفتم خوابیدم .
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
متین بود زنگ میزد.
(من)آلو سلام چی میگی این وقت صبح؟
(متین)سلام یک خبر خوب.
(من)چه خبری.
(متین) البته دوتا خبر خوب.
(من)خوب بلال دیگه.
(متین)باش اولی یک فکر توپ به ذهنم رسید واسی تو دینا .
(من)اه چه خوب آفرین.
دینا ن دینا خانوم.
(متین)باش ببخشید.
دومی دیروز به نیکا گفتم که دوسش دارم.
(من)خواهش
آفرین چی گفت.
(متین)گفت فکر میکنم.
ولی خیلی شوکه شد.
(من)حق داره.
خوب من به دینا زنگ میزنم میگم که متین یک فکری کرده یک جا قرار میزارم بیا.
(متین)اه چطور واسی ما مریم خانوم واسی شما مریم.
باش خوبه ولی میشه بگی دوستاش هم بیاره.
(من)همین که هست.
باش بابا عاشق دل خسته.
پس به محراب هم بگو بیاد.
(متین)باش چشم. خدافظ
(من)چشمت بیبلا خدافظ.
بعدش قطع کرد.
چرا من رو دینا غیرتی شدم؟ولش.
بعدش زنگ زدم دیا.
بعد از ۳بوق جواب داد.
(دینا)آلو
(من)سلام خوب هستید. شناختی که؟
(دینا)سلام بعله ممنون.
بعله شناختم آقا ارسلان .
(من)درسته.
(ارسلان)فکری به ذهنت رسید زنگ زدی؟
(من)من که ن ولی متین یک فکری کرده گفت یک جا قرار بزاریم بهتون بگم.
(دینا)آهان باش هرجا آدرس بدی میام.
(من)فقط با دوستاتون میآید دیگه.
(دینا)آهان یعنی شما میگید به دوستام هم بگم.
(من)بعله اگه میشه.
(دینا)باش میگم بیان.
(من)ممنون کجا راحت ترین اونجا قرار بزاریم.
(دینا)فرقی نداره.
(بعد هم آدرس رو دادم و خدافظی کرد.
صدای قشنگی داره.
به من چه
واستا ببینم چرا من همش به اون فکر میکنم نکن ن بابا.
امروز قرار گذاشتیم ساعت ۷الان ساعت ۶وای اصلا حواسم نبود کوشی برداشتم و به متین زنگ زدم و جا و ساعت گفتم بهش خودم هم بلند شدم رفتم حموم یک دوش گرفتم لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین.
ساعت ۶:۴۰بود سری رفتم بیرون که بچه ها منتظر بودن سلام کردم و نشستم تو ماشین سری راه افتاد
(محراب)چرا آنقدر دیر کردی.
(من)چیکار کنم دیر شد دیگه.
(متین)باش بابا ولش حالا سری برو دیر نشه.
بعد از ۱۰دیقه رسیدم خدارو شکر نزدیک بود.
رفتیم داخل دختر ها هنوز نرسیده بودن.
روی یک میز ۶نفره نشستیم بعد از چند دقیقه دختر ها اومدن سلام کردن.
(مهشاد)ببخشید دیر شد.
(محراب)ن بابا این چه حرفی ما خودمون میدونیم اریش کرد زمان بره.
ما سه تا زدیم زیر خنده.
(نیکا)هههههه نکنه شما هم اریش میکنید که میدونیم زمان بره.
پارت _۹
۵.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.