پارت ۱۶ Blood moon
پارت ۱۶ Blood moon
که دیدم عمارت خالی
فقط منو اجوما و چند تا خدمتکار دیگه بودیم
اجوما:دخترم بیا اطرافو نشونت بدم
اجوما:خب اتاق تو اونیه که زغالی رنگه اتاق اباب هم اینه که کنار اتاق شماست و درش مشکیه
اجوما:اینجا هم هاله،اینجا هم اشپزخونه
و بعد منو برد سمت یه راهرو که خیلی دور تر از هال بود
با انگشتم اشاره کردم به اون راهرو که تهش تاریک بود
ا/ت:اونجا چیه؟
اجوما:بهتره بریم جاهای دیگه رو بهت نشون بدم
دستمو گرفت و منو سریع از اون راهرو دور کرد
انگار یه چیزی داخلش بود که نمیخواست من بیینم
کنجکاو شده بودم تا ببینم اونجا چیه
اجوما:خب اینجا اتاقای منو بقیه خدمت کاراس
اصلا به حرفاش توجه نمیکردم فقط
میخواستم بدونم انتهای
اون راهرو چیه
برگشتیم به هال رفتم سمت اشپزخون
در یخچالو باز کردم
یه سیب برداشتم و شستمش
و بعد وانمود کردم که دارم میرم سمت اتاقم
وقتی حواس اجوما پ بقیه خدمتکارا پرت شد
اروم اروم و بی سروصدا رفتم سمت راهرو
وقتی که به راهرو رسیدم میترسیدم که برم و انتهاشو ببینم
ولی کنجکاویم مانع میشد
چشمامو بستم و رفتم جلو تر
بعد چند دقیقه به خودم جرعت دادم و چشمامو باز کردم
یه نور ضعیف
باعث میشد که بتونم اطرافمو ببینم
جلوم سه تا در بود
یکی به رنگ طلایی،مشکی و قرمز
رفتم سمت در مشکی،
دستگیره رو کشیدم درو باز کردم و رفتم داخل
ولی با دیدن یه باشگاه معمولی اهمیت ندادم درو بستم و برگشتن سمت
در قرمز رنگ جلوی در ایستادم و یه گاز از سیب داخل دستم زدم
دستگیره رو کشیدم و درو باز کردم
بوی خون اولین چیزی بود که به مشامم رسید
داخل اتاقو نگاه کردم یه صندلی وسط اتاق بود که جنسش از اهن بود
و روش پر از خون بود
گوشه ی اتاق یه میز بزرگ بود که روش انواع وسایل شکنجه بود
گوشه ی دیگه اتاق یه تخت اهنی بود که چند تا زنجیر بهش وصل بود
سیب دستم افتاد و چرخون چرخون رفت سمت میز شکنجه
حمایت❤
که دیدم عمارت خالی
فقط منو اجوما و چند تا خدمتکار دیگه بودیم
اجوما:دخترم بیا اطرافو نشونت بدم
اجوما:خب اتاق تو اونیه که زغالی رنگه اتاق اباب هم اینه که کنار اتاق شماست و درش مشکیه
اجوما:اینجا هم هاله،اینجا هم اشپزخونه
و بعد منو برد سمت یه راهرو که خیلی دور تر از هال بود
با انگشتم اشاره کردم به اون راهرو که تهش تاریک بود
ا/ت:اونجا چیه؟
اجوما:بهتره بریم جاهای دیگه رو بهت نشون بدم
دستمو گرفت و منو سریع از اون راهرو دور کرد
انگار یه چیزی داخلش بود که نمیخواست من بیینم
کنجکاو شده بودم تا ببینم اونجا چیه
اجوما:خب اینجا اتاقای منو بقیه خدمت کاراس
اصلا به حرفاش توجه نمیکردم فقط
میخواستم بدونم انتهای
اون راهرو چیه
برگشتیم به هال رفتم سمت اشپزخون
در یخچالو باز کردم
یه سیب برداشتم و شستمش
و بعد وانمود کردم که دارم میرم سمت اتاقم
وقتی حواس اجوما پ بقیه خدمتکارا پرت شد
اروم اروم و بی سروصدا رفتم سمت راهرو
وقتی که به راهرو رسیدم میترسیدم که برم و انتهاشو ببینم
ولی کنجکاویم مانع میشد
چشمامو بستم و رفتم جلو تر
بعد چند دقیقه به خودم جرعت دادم و چشمامو باز کردم
یه نور ضعیف
باعث میشد که بتونم اطرافمو ببینم
جلوم سه تا در بود
یکی به رنگ طلایی،مشکی و قرمز
رفتم سمت در مشکی،
دستگیره رو کشیدم درو باز کردم و رفتم داخل
ولی با دیدن یه باشگاه معمولی اهمیت ندادم درو بستم و برگشتن سمت
در قرمز رنگ جلوی در ایستادم و یه گاز از سیب داخل دستم زدم
دستگیره رو کشیدم و درو باز کردم
بوی خون اولین چیزی بود که به مشامم رسید
داخل اتاقو نگاه کردم یه صندلی وسط اتاق بود که جنسش از اهن بود
و روش پر از خون بود
گوشه ی اتاق یه میز بزرگ بود که روش انواع وسایل شکنجه بود
گوشه ی دیگه اتاق یه تخت اهنی بود که چند تا زنجیر بهش وصل بود
سیب دستم افتاد و چرخون چرخون رفت سمت میز شکنجه
حمایت❤
۱۲.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.