❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
سیترا جواب داد: برای تفریح نرفته بودم اما پیتزاها و هوای خوبی داره.
آیو رو به یونگی لبخند زد: عزیزم نظرت چیه امسال برای تولد جونگ بریم ایتالیا؟
یونگی: هر چی تو بگی عزیزم!
آیو گونه یونگی رو بوسید: عاح ممنونم!
هیونجین جونگ رو از بغل یونگی گرفت: جلوی بچه از این کارا نکنین!
جونگ به موهای بلند و بور هیونجین نگاه کرد و گفت: اپا همیشه دهن اوما رو بوش میکونه...اینجوری!
بعد به موهای هیونجین چنگ انداخت و خواست دهن مرطوب و کوچولوشو به لبای درشت هیونجین بچسبونه!
هیونجین مثل برق گرفته ها جونگ رو بغل یونگی انداخت و دستش رو گذاشت رو قلبش: محض رضای فاک مین یونگی... پسرت داشت بهم تجاوز میکرد!
یونگی و آیو از شدت خنده رو مبل ولو شدن و سیترا با افسوس نگاهشون میکرد: گندکاریاتونو جلوی بچه انجام میدین؟
یونگی جونگ رو بغل کرد: بچه نیست، دیگه بزرگ شده و باید کم کم یاد بگیره!
جونگ تایید کرد: من بزلگ شدم، عمو کوکو میگه باید با دختلش ازدباج کونم!
سکوت سنگینی برقرار شد.
آیو لبخند مصنوعی زد: اوه پسرم دیگه باید بریم بخوابیم.
جونگ اخم کیوتی کرد: نحح... من میخام با دختل عمو کوکو و زن عمو شیتلا ازدباج کونم!
اخم پر رنگی بین ابروهای من و هیونجین اومد و تا خواستیم دهن باز کنیم سیترا از جاش بلند شد و با سردی گفت: همه چی براتون فراهم شده اگه چیزی خواستین لارا رو صدا کنین، شب خوش!
قدم های محکم سیترا موقع بالا رفتن از پله ها نشون میداد که عصبیه!
آیو هوفی کشید و یونگی رو به جونگ گفت: فاک یو بچه!
جونگ لبخند بدجنسی زد: فاک یوتو اپا!
... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
آیو رو به یونگی لبخند زد: عزیزم نظرت چیه امسال برای تولد جونگ بریم ایتالیا؟
یونگی: هر چی تو بگی عزیزم!
آیو گونه یونگی رو بوسید: عاح ممنونم!
هیونجین جونگ رو از بغل یونگی گرفت: جلوی بچه از این کارا نکنین!
جونگ به موهای بلند و بور هیونجین نگاه کرد و گفت: اپا همیشه دهن اوما رو بوش میکونه...اینجوری!
بعد به موهای هیونجین چنگ انداخت و خواست دهن مرطوب و کوچولوشو به لبای درشت هیونجین بچسبونه!
هیونجین مثل برق گرفته ها جونگ رو بغل یونگی انداخت و دستش رو گذاشت رو قلبش: محض رضای فاک مین یونگی... پسرت داشت بهم تجاوز میکرد!
یونگی و آیو از شدت خنده رو مبل ولو شدن و سیترا با افسوس نگاهشون میکرد: گندکاریاتونو جلوی بچه انجام میدین؟
یونگی جونگ رو بغل کرد: بچه نیست، دیگه بزرگ شده و باید کم کم یاد بگیره!
جونگ تایید کرد: من بزلگ شدم، عمو کوکو میگه باید با دختلش ازدباج کونم!
سکوت سنگینی برقرار شد.
آیو لبخند مصنوعی زد: اوه پسرم دیگه باید بریم بخوابیم.
جونگ اخم کیوتی کرد: نحح... من میخام با دختل عمو کوکو و زن عمو شیتلا ازدباج کونم!
اخم پر رنگی بین ابروهای من و هیونجین اومد و تا خواستیم دهن باز کنیم سیترا از جاش بلند شد و با سردی گفت: همه چی براتون فراهم شده اگه چیزی خواستین لارا رو صدا کنین، شب خوش!
قدم های محکم سیترا موقع بالا رفتن از پله ها نشون میداد که عصبیه!
آیو هوفی کشید و یونگی رو به جونگ گفت: فاک یو بچه!
جونگ لبخند بدجنسی زد: فاک یوتو اپا!
... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۶.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.