خونه جدید مبارک. پارت 8
بیدار شدم . نمی تونستم جایی رو ببنم . همه جا تاریک بود . می تونستم پارچه ی کلفتی رو رو صورتم حس کنم که سفت بسته شده بود .
سعی کردم تکون بخورم اما دستا و پاها و دهنم بسته بود .
می تونستم از لرزش زمین و صدای خیابون حس کنم تو ماشینم .
قلبم داشت از سینم در می اومد .
می دونستم پشت ماشینم ، یه نفر جلو بود . می تونستم صدای نفس هاش رو بشنوم .
سعی کردم خیلی تکون نخورم که متوجه بیداریم نشن .
انگار رفته بودیم بیرون شهر ، چون ماشین داشت تو جاده خالی حرکت می کرد .
ماشین وایساد .
نمی دونستم باید چیکار کنم .
صدای پا اومد چند نفر اومدن منو کشون کشون بردن و روی صندلی نشوندن .
یهو یکی گفت : بهت گفتم نزدیک جیمین نشو ولی تو گوش ندادی .
صدای همون ناشناس عوضی بود .
دهنمو باز کرد
گفتم : چرا این کار رو می کنی ؟ من که کاری با جیمین نداشتم اون اومد سمتم .
گفت : حالا اینجا یاد میگیری به حرف بزرگترا گوش بدی .
بعد چند نفر با هم شروع به زدنم کردن .
از درد فریاد می زدم ولی انگار از صدام لذت می برد .
گفت : خونه جدید مبارک .
Tired.army : منتظر نظرات زیباتون هستم
سعی کردم تکون بخورم اما دستا و پاها و دهنم بسته بود .
می تونستم از لرزش زمین و صدای خیابون حس کنم تو ماشینم .
قلبم داشت از سینم در می اومد .
می دونستم پشت ماشینم ، یه نفر جلو بود . می تونستم صدای نفس هاش رو بشنوم .
سعی کردم خیلی تکون نخورم که متوجه بیداریم نشن .
انگار رفته بودیم بیرون شهر ، چون ماشین داشت تو جاده خالی حرکت می کرد .
ماشین وایساد .
نمی دونستم باید چیکار کنم .
صدای پا اومد چند نفر اومدن منو کشون کشون بردن و روی صندلی نشوندن .
یهو یکی گفت : بهت گفتم نزدیک جیمین نشو ولی تو گوش ندادی .
صدای همون ناشناس عوضی بود .
دهنمو باز کرد
گفتم : چرا این کار رو می کنی ؟ من که کاری با جیمین نداشتم اون اومد سمتم .
گفت : حالا اینجا یاد میگیری به حرف بزرگترا گوش بدی .
بعد چند نفر با هم شروع به زدنم کردن .
از درد فریاد می زدم ولی انگار از صدام لذت می برد .
گفت : خونه جدید مبارک .
Tired.army : منتظر نظرات زیباتون هستم
۱۱.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.