I wish I never saw it. (پارت 5)
بی درنگ پاتند کردم رفتم شب داشتم میرفتم خونه که یه ون سریع پیچید جلو پام میخواستم فرار کنم یکی دستمال گذاشت جلو بینیم دیگه چیزی نفهمیدم
جیمین منو دزدیده بود برده بود به عمارتش بهم میگفت باید بشم دوست دخترش من قبول نمیکردم هروقت نه میگفتم میوفتاد به جونمو شکنجم میداد من ازش متنفر شدم نه فقط از جیمین بلکه از کل پسرا بدم میامد هیچ وقت ازشون خوشم نمیامد منو تو اتاق
زندانی میکرد هر وقت فرار میکردم حتی به دره حیاطشم نمیرسیدم ولی
این دفعه تونستم برم بیرون مطمعنم جیمین کلی بادگاردای دیگه جلوی در میذاشت
چشمامو باز کردم
دستام باند پیچی بود میخواستم برم حموم ولی با دستام نمیتونستم صدای در اومد اجازه ورود دادم خدمت کار بود دستش غذا بود گذاشت رو خودت عسلی یه خدمتکار دیگه پشتش بود یه جعبه دستش بود گذاشت رو میز ارایش
ت ا: این چیه؟
خدمتکار: اقا گفتن این لباس برای شماس
ت ا: به چه مناسبت
خدمتکار: شب اقا مهمونی ترتیب دادن
اهانی گفتم رفت یه نگاه به لباس کردم لباس صورتی کالباسی جلو بسته جیمین هیچ وقت نمیذاشت بدنم معلومشه تا بالای زانوم بود گذاشتمش تو جعبه
غذارو خوردم ساعت دیدم یک بود تا شیش کاری نداشتم توی این چند ساعت همش تو اتاق بودم دلم نمیخواست برم بیرون باند دستمو باز کردم دستم بهتر شده بود رفتم حموم
بزور خودمو با دستام شستم اومدم بیرون لباس زیرامو پوشیدم به دستام نگاه میکردم زخماش باز شده بود همین جور داشتم نگاه میکردم در باز شد سرمو اوردم بالا لای در جیمین نمایان شد همینجوری نگاهش به من بود نگاهش کشیده شد سمت دستم تا دستمو دید اخم غلیضی کرد اومد سمتم دستامو گرفت
جیمین: کی گفت دستاتو باز کنی توله سگ هااا؟
ت ا: م... من...
جیمین: اجوماااا با دادش شونه هام بالاپرید
اجوما: بله اقا... چیزی شده؟
جیمین: جعبه کمک اولیه رو بیار
اجوما: چشم
اجوما رفت نشست لبه تخت
بالهن سر خشکی گفت
جیمین منو دزدیده بود برده بود به عمارتش بهم میگفت باید بشم دوست دخترش من قبول نمیکردم هروقت نه میگفتم میوفتاد به جونمو شکنجم میداد من ازش متنفر شدم نه فقط از جیمین بلکه از کل پسرا بدم میامد هیچ وقت ازشون خوشم نمیامد منو تو اتاق
زندانی میکرد هر وقت فرار میکردم حتی به دره حیاطشم نمیرسیدم ولی
این دفعه تونستم برم بیرون مطمعنم جیمین کلی بادگاردای دیگه جلوی در میذاشت
چشمامو باز کردم
دستام باند پیچی بود میخواستم برم حموم ولی با دستام نمیتونستم صدای در اومد اجازه ورود دادم خدمت کار بود دستش غذا بود گذاشت رو خودت عسلی یه خدمتکار دیگه پشتش بود یه جعبه دستش بود گذاشت رو میز ارایش
ت ا: این چیه؟
خدمتکار: اقا گفتن این لباس برای شماس
ت ا: به چه مناسبت
خدمتکار: شب اقا مهمونی ترتیب دادن
اهانی گفتم رفت یه نگاه به لباس کردم لباس صورتی کالباسی جلو بسته جیمین هیچ وقت نمیذاشت بدنم معلومشه تا بالای زانوم بود گذاشتمش تو جعبه
غذارو خوردم ساعت دیدم یک بود تا شیش کاری نداشتم توی این چند ساعت همش تو اتاق بودم دلم نمیخواست برم بیرون باند دستمو باز کردم دستم بهتر شده بود رفتم حموم
بزور خودمو با دستام شستم اومدم بیرون لباس زیرامو پوشیدم به دستام نگاه میکردم زخماش باز شده بود همین جور داشتم نگاه میکردم در باز شد سرمو اوردم بالا لای در جیمین نمایان شد همینجوری نگاهش به من بود نگاهش کشیده شد سمت دستم تا دستمو دید اخم غلیضی کرد اومد سمتم دستامو گرفت
جیمین: کی گفت دستاتو باز کنی توله سگ هااا؟
ت ا: م... من...
جیمین: اجوماااا با دادش شونه هام بالاپرید
اجوما: بله اقا... چیزی شده؟
جیمین: جعبه کمک اولیه رو بیار
اجوما: چشم
اجوما رفت نشست لبه تخت
بالهن سر خشکی گفت
۹۵.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.