☆تک پارتی ؟☆
☆تک پارتی ؟☆
Pov : داشتی برای امتحان میخوندی ولی
همونجور که توی اتاق کار و پشت میز کار همسرت یونگی نشسته بودی و صفحه های کتابی که فردا ازش امتحان داشتی رو ورق میزدی سعی میکردی حفظشو کنی ولی نه ، اصلا هیچی نمیفهمیدی.
نگاهتو از کتاب کوفتی گرفتی و به همسرت که مبل کنار میز با فاصله ی تقریبا یک متر نشسته بود دادی ، چندین سال فاصله سنی داشتید ولی برای هیچکدومتون مهم نبود چون همو دوست نداشتید ، عاشق هم بودید .
قبل از اینکه متوجه نگاهات بشه ، سرتو روی کتاب لعنتی متمرکز کردی .
پاهات بدون اراده تکون میخوردن ، وقتی استرس میگرفتی پاهات به شدت میلرزید ولی برات زیاد مهم نبود چون غرق اون درسی که هر کاری میکردی نمیفهمیدی بودی .
با حس کردن دستی روی پاهات روتو برگردندی، میدونستی کیه کولی خیلی بدون اینکه بفهمی به سمتت آمده نزدیکت شده بود ، زانو زده بود داشت بهت نگاه میکرد، از ترس هین بلندی کشیدی و نزدیک بود از صندلی پرت بشی پایین که دستاش رو دور کمرت حلقه کرد و گفت
یونگی: بهت که گفته بودم آنقدر به خودت سخت نگیر مگه نه عشقم ؟ " صدای بم"
درست و صاف روی صندلی نشستی و گفتی
ا/ت : چیزه ، یعنی، فردا امتحان ترم دارم ، باید ...
با قرار گرفتن دستش روی لب هات حرفت نصفه موند و گفت
یونگی: بهت گفته بودم خوشم نمیاد سر چیز های الکی خودتو اذیت کنی، حالا نوبت امتحان منه کوچولو !
[ادامه اش رو میزارم برای ذهن مریض خودتون دوستانم 😔😂]
Pov : داشتی برای امتحان میخوندی ولی
همونجور که توی اتاق کار و پشت میز کار همسرت یونگی نشسته بودی و صفحه های کتابی که فردا ازش امتحان داشتی رو ورق میزدی سعی میکردی حفظشو کنی ولی نه ، اصلا هیچی نمیفهمیدی.
نگاهتو از کتاب کوفتی گرفتی و به همسرت که مبل کنار میز با فاصله ی تقریبا یک متر نشسته بود دادی ، چندین سال فاصله سنی داشتید ولی برای هیچکدومتون مهم نبود چون همو دوست نداشتید ، عاشق هم بودید .
قبل از اینکه متوجه نگاهات بشه ، سرتو روی کتاب لعنتی متمرکز کردی .
پاهات بدون اراده تکون میخوردن ، وقتی استرس میگرفتی پاهات به شدت میلرزید ولی برات زیاد مهم نبود چون غرق اون درسی که هر کاری میکردی نمیفهمیدی بودی .
با حس کردن دستی روی پاهات روتو برگردندی، میدونستی کیه کولی خیلی بدون اینکه بفهمی به سمتت آمده نزدیکت شده بود ، زانو زده بود داشت بهت نگاه میکرد، از ترس هین بلندی کشیدی و نزدیک بود از صندلی پرت بشی پایین که دستاش رو دور کمرت حلقه کرد و گفت
یونگی: بهت که گفته بودم آنقدر به خودت سخت نگیر مگه نه عشقم ؟ " صدای بم"
درست و صاف روی صندلی نشستی و گفتی
ا/ت : چیزه ، یعنی، فردا امتحان ترم دارم ، باید ...
با قرار گرفتن دستش روی لب هات حرفت نصفه موند و گفت
یونگی: بهت گفته بودم خوشم نمیاد سر چیز های الکی خودتو اذیت کنی، حالا نوبت امتحان منه کوچولو !
[ادامه اش رو میزارم برای ذهن مریض خودتون دوستانم 😔😂]
۱.۹k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.