فیک پیشرفت

Part 25
لیا:خب چیشد؟!
ات:هیچی نشد فقط با هم حرف زدیم
لیا:دعوتت کرده کافه که بهت چی بگه؟؟!
ات:چجوری شنیدی من موندم
لیا:دیگه دیگه....علاوه بر این رفتم پایین به بقیه ی بچه ها هم گفتم😁
ات:از دست تو.....
که یهو همه ی اعضا میان بالا
سانا:ات چیشد؟
جولیا:بهت اعتراف میخواد بکنه؟؟
سوجین:چی میخواد بهت بگه؟؟
یونا:تو بهش چی میگی؟؟
ات:بچه ها یه دقیق صبر کنین نفس بگیرین....اصلا معلوم نیست چی میخواد بهم بگه
لیا:هیییی....خب نکته میخوای بهت یاد بدم
ات:بابا.....مگه میخواد بیاد خواستگاریم که اینجوری میکنید......یه حرف زدن سادست
اعضا:باشه تو گفتی ما هم باور کردیم
ات:بخدا هیچ چیزی بینمون نیست یه حرفی میخواد بهم بزنه
سانا:از کجا معلوم شاید بخواد اعتراف کنه واییییییییییی فکر کن بهت اعتراف کنه بعدش ازدواج میکنید واییییییییییی باز بعدش بچه‌دار هم میشید
ات:ساناااااا همینجوری برای خودت میبری و میدوزی....اصلا الان ولش بیایین بریم پایین صبحونه بخوریم
سوجین:ساعت الان یازدهه
ات:خب  یه صبحونه‌ست دیگه
سوجین:بیایین فعلا بریم پایین برای ناهار تصمیم بگیریم تا بخوای از تختت بلند شی خودش یه ساعت طول میکشه
ات:آره راست میگی...خب شما برین پایین منم میام
......
ادامه دارد