فصل دوم: پارت ۱۱
…
«میلان_ایتالیا»
در پنت هاوس یکی از برج های معروف و بلند آوازه ی میلان به شهر نورانی پایین پایش خیره بود.
ماشین ها در حال حرکت بودند و شهر کاملآ نورانی بود.
چهره ی ای اصیل داشت...چهره ای جذاب و آسیایی...
قد نسبتاً بلندی داشت...اگر کمی به چهره ها دقت میکردند، متوجه نسبت خونی اش میشدند...اصلأ بخاطر همین شباهت بی حد و حساب بود که از خانه و خانواده و کشورش طردش کردند!
بخاطر عشق ممنوعه ی دو برادر زندگی اش به باد رفت...و از هر چیزی که حق طبیعی اش بود محروم شد!
اما آمده بود که پس بگیرد!...آمده بود که حق هایش را پس بگیرد و خانواده ای که هرگز نداشت را برای خود کند...حتی به زور!
با صدای در از خاطرات گذشته دست کشید و یا صدایی که خش برداشته بود گفت:
_بیا
صدای باز شدن در و آمدن فردی، آمد.
نفس عمیقی کشید و به طرف مرد پشت سرش برگشت خونسرد پرسید:
_مشخصات دختره؟
مرد کمی سکندری خورد اما سریع خود را جمع و جور کرد و گفت:
_پارک ا.ت...متولد سئول...از پونزده سالگی تا بیست و سه سالگی رو توی لندن سپری کرده...بعد از هشت سال برای اینکه جانشین پدرش بشه، برگشت کره.
نگاه متفکری به پارکت چوبی اتاق انداخت و همانطور که سرش زیر بود گفت:
_اسم پدرش؟
مرد برای گفتن آن اسم کمی تعلل کرد اما بعد سریع ادامه داد:
_پارک سون وو!
با شنیدن این اسم سرش را با ضرب بالا آورد و با نگاهی دریده و خشمگین فریاد زد:
_تهیونگ چرا باید خاک لندن و فرانسه رو بخاطر دخترِ این مردک الک کنه؟!
مرد با فریادش قالب تهی رفت با صدایی آرام اما لرزان گفت:
_نم..نمیدونم.
در هوا دستی به معنای «برو بابا» تکان داد و پشت به مرد گفت:
_تو چی میدونی اصن!
برا چند لحظه سکوت اتاق را احاطه کرده بود...
_ اما یه چیزو خوب میدونم!
مرد برگشت و به او خیره شد:
_اون دختر و برادرش به همون اندازه...حتی ده برابر از ما،از پدرشون متنفرن!
کمی مکث کرد و دوباره به سمت آن پنجره ی تمام شیشه رفت.
اما مرد پشت سرش آدم بشو نبود!
_قربان میخواید چیکار کنید؟...عموتون از این ماجرا خبر داره؟...اگر بفهمن خیلی عصبانی میشن.
دستش را در هوا به معنی« کافیه» تکان داد و پوزخند زنان گفت:
_ لازم نیست خودتو درگیر کنی...فقط کاری که بهت گفتم رو به نحو احسن انجام بدی کافیه...میخوام همه خبر دار بشن...آکیس برگشته!
ادامه دارد....
خب خب🔥
اومدیم با یه پارت جنجالی...🔥
به نظرتون کی میتونه باشه؟!
منتظر لایک و کامنت هاتون هستم🦋🔥
«میلان_ایتالیا»
در پنت هاوس یکی از برج های معروف و بلند آوازه ی میلان به شهر نورانی پایین پایش خیره بود.
ماشین ها در حال حرکت بودند و شهر کاملآ نورانی بود.
چهره ی ای اصیل داشت...چهره ای جذاب و آسیایی...
قد نسبتاً بلندی داشت...اگر کمی به چهره ها دقت میکردند، متوجه نسبت خونی اش میشدند...اصلأ بخاطر همین شباهت بی حد و حساب بود که از خانه و خانواده و کشورش طردش کردند!
بخاطر عشق ممنوعه ی دو برادر زندگی اش به باد رفت...و از هر چیزی که حق طبیعی اش بود محروم شد!
اما آمده بود که پس بگیرد!...آمده بود که حق هایش را پس بگیرد و خانواده ای که هرگز نداشت را برای خود کند...حتی به زور!
با صدای در از خاطرات گذشته دست کشید و یا صدایی که خش برداشته بود گفت:
_بیا
صدای باز شدن در و آمدن فردی، آمد.
نفس عمیقی کشید و به طرف مرد پشت سرش برگشت خونسرد پرسید:
_مشخصات دختره؟
مرد کمی سکندری خورد اما سریع خود را جمع و جور کرد و گفت:
_پارک ا.ت...متولد سئول...از پونزده سالگی تا بیست و سه سالگی رو توی لندن سپری کرده...بعد از هشت سال برای اینکه جانشین پدرش بشه، برگشت کره.
نگاه متفکری به پارکت چوبی اتاق انداخت و همانطور که سرش زیر بود گفت:
_اسم پدرش؟
مرد برای گفتن آن اسم کمی تعلل کرد اما بعد سریع ادامه داد:
_پارک سون وو!
با شنیدن این اسم سرش را با ضرب بالا آورد و با نگاهی دریده و خشمگین فریاد زد:
_تهیونگ چرا باید خاک لندن و فرانسه رو بخاطر دخترِ این مردک الک کنه؟!
مرد با فریادش قالب تهی رفت با صدایی آرام اما لرزان گفت:
_نم..نمیدونم.
در هوا دستی به معنای «برو بابا» تکان داد و پشت به مرد گفت:
_تو چی میدونی اصن!
برا چند لحظه سکوت اتاق را احاطه کرده بود...
_ اما یه چیزو خوب میدونم!
مرد برگشت و به او خیره شد:
_اون دختر و برادرش به همون اندازه...حتی ده برابر از ما،از پدرشون متنفرن!
کمی مکث کرد و دوباره به سمت آن پنجره ی تمام شیشه رفت.
اما مرد پشت سرش آدم بشو نبود!
_قربان میخواید چیکار کنید؟...عموتون از این ماجرا خبر داره؟...اگر بفهمن خیلی عصبانی میشن.
دستش را در هوا به معنی« کافیه» تکان داد و پوزخند زنان گفت:
_ لازم نیست خودتو درگیر کنی...فقط کاری که بهت گفتم رو به نحو احسن انجام بدی کافیه...میخوام همه خبر دار بشن...آکیس برگشته!
ادامه دارد....
خب خب🔥
اومدیم با یه پارت جنجالی...🔥
به نظرتون کی میتونه باشه؟!
منتظر لایک و کامنت هاتون هستم🦋🔥
۴.۷k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.