عمارت شب ۲۰
_با عزیزم دیگه تموم شد مگه کفش نمیخواستی بیا بریم یه مغازه میشناسم کلی کفش های خشکل داره بریم
_اره بریم
باران دستمو گرفت توی دستاش و باهم راه افتادیم
داشتیم کفشارو نگاه میکردیم که یه کفش آبی که پاشنهی مشکی داشت بهم چشمک زد
_باران اینو بگیرم
_اره بگیر ا...ا راستی امشب خاله فروزان دعوتمون کرده بجورایی واسه پاگشا شما
_واقعا چرا زودتر نگفتی بردیا میدونه
_اره ولی یجورایی میخواد یک جشن به مناسبت اومد باربد بعد از چند سالم باشه
_آها اوکی پس بریم دیگه
*****
_ویدا جون میشه یکم آروم تر
_دردت اومد ببخشید
نه پس کرم دارم بهت میگم ولس اینو نگفتم
_ خواهش میکنم
***
خوشکل شده بودم بد نشده بودم سایهی آبی که بخاطر خط چشم مشکیم چشمام خیلی درشت شده بود رژگونهی صورتی کمرنگ و روی لبم رژ سرخابی که خب زیاد نبود آرایش زیاد دوست نداشتم لباسای که صبح خریده بودم رو پوشیدم و شال حریر مشکیم رو انداختم روی سرم و پالتوی مشکیم رو تنم کردم پوتین های مخل آبیم رو هم پام کردم
بردیا داشت کمربند شلوار کتون مشکیش رو میبست پولیور آبیش که یقهی سفید داشت رو تنش کرد موهاشو داده بود بالا یک لحظه ته دلم قند آب شد که زن همچین مرد جذابیم
_خانمم بریم
این میخواد منو بکشه هنوز باربد خان رو ندیده بودم چون وقتی ما رسیدیم خونه اون هنوز نرسیده بود اما دیگه اومده بود چون صدای احوالپرسی رو شنیدم اما چون داشتم آماده میشدم نرفتم پایین بردیا هم گفت با خودش برم پایی منم قبول کردم باهم از پله ها رفتیم پایین به سمت سالن نشیمن رفتیم
_سلام
همهی نگاه ها برگشت طرفمون
_اره بریم
باران دستمو گرفت توی دستاش و باهم راه افتادیم
داشتیم کفشارو نگاه میکردیم که یه کفش آبی که پاشنهی مشکی داشت بهم چشمک زد
_باران اینو بگیرم
_اره بگیر ا...ا راستی امشب خاله فروزان دعوتمون کرده بجورایی واسه پاگشا شما
_واقعا چرا زودتر نگفتی بردیا میدونه
_اره ولی یجورایی میخواد یک جشن به مناسبت اومد باربد بعد از چند سالم باشه
_آها اوکی پس بریم دیگه
*****
_ویدا جون میشه یکم آروم تر
_دردت اومد ببخشید
نه پس کرم دارم بهت میگم ولس اینو نگفتم
_ خواهش میکنم
***
خوشکل شده بودم بد نشده بودم سایهی آبی که بخاطر خط چشم مشکیم چشمام خیلی درشت شده بود رژگونهی صورتی کمرنگ و روی لبم رژ سرخابی که خب زیاد نبود آرایش زیاد دوست نداشتم لباسای که صبح خریده بودم رو پوشیدم و شال حریر مشکیم رو انداختم روی سرم و پالتوی مشکیم رو تنم کردم پوتین های مخل آبیم رو هم پام کردم
بردیا داشت کمربند شلوار کتون مشکیش رو میبست پولیور آبیش که یقهی سفید داشت رو تنش کرد موهاشو داده بود بالا یک لحظه ته دلم قند آب شد که زن همچین مرد جذابیم
_خانمم بریم
این میخواد منو بکشه هنوز باربد خان رو ندیده بودم چون وقتی ما رسیدیم خونه اون هنوز نرسیده بود اما دیگه اومده بود چون صدای احوالپرسی رو شنیدم اما چون داشتم آماده میشدم نرفتم پایین بردیا هم گفت با خودش برم پایی منم قبول کردم باهم از پله ها رفتیم پایین به سمت سالن نشیمن رفتیم
_سلام
همهی نگاه ها برگشت طرفمون
۲.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.