ازدواج اجباری پارت 65

#ازدواج_اجباری
پارت 65
لینا :
نکن ...
اون حاملستتت ( باداد )
جیمین : چ.....چیییییی؟؟!!!

ویو لینا:
دیدم ات افتاد زمین
لینا : ات...حق...حق...چشماتو باز کن
حققق...
از اولم نباید این کارو میکردیمم
همش تقصیر منه
حق...حق.‌.
لینا : همش تقصیر توعه ج...ندست
گمشو بروووو
یونا : ایش...کاش بمیرههه
لینا رفت و موهای یونا رو کشید
جیمین : وقت این حرفا نیست
زنگ بزن امبولانس الان
بدوووو( باداد )

جیمین و لینا ات و رسوندن بیمارستان
لینا : برانکارد بیارید...حق...(باگریه)
پرستار اومد و ات رو برد
لینا : خبر نداشتی ؟
جیمین : اون موقعی که داشتید راجب بچه حرف میزدید
مشکوک شدم ..
ولی نه دیگه در این حد
باید ازمایش بده
ببینم بچه از خودمه یا نه ...!!!

لینا :
جیمین ؟
تو انقدر به ات بی اعتماد شدی ؟
اون ات است ها ؟
یونا : نیست
جیمین : خفشو فقط خفشو اعصاب ندارم
گمشو از جلو چشام
پرستار : لطفا اروم باشید اقا اینجا بیمارستانه
جیمین : ازش ازمایش بگیرید ببینید بچه خودمه یا نه
پرستار : چشم
لینا : بچه خودت بود چیکار میکنی کلک ؟😂
جیمین جوابی نداد

یک ساعت بعد :
پرستار : اقای پارک ؟
جیمین : بچه خانم پارک ات از شما ‌....
بمونید تو خماری
بوس به کلتون
که‌تحملم‌میکنید 😂🥲
𝘭