p5
*ات*
یدفه لبخندش ترسناکتر و ترسناک تر شد و چشاشو بیشتر باز کرد و شروع کرد خندیدن...
کوک : من هیولا زیر تختم دختر *خنده*...قرار دادنم زیر تختت بزرگترین اشتباهت بود...
قرار دادنت زیر تخت؟!!!
بخاطر همین تابلو سفید رنگ شده بود...
کوک : با این کارت قدرت ارتباط با روح و مغزتو پیدا کردم...میدونم چه تصمیمایی داری..چیکار میخوای بکنی..کجا میری و به چی فکر میکنی...من همه جا میبینمت..من سایه سیاه اتاقتم...خونه من تختته که تو محافظشی...من مسئول خوابای شیرین و کابوستم
ات : نه..ولم کن...ولم کنننننننن*جیغ*
یدفه دیدم که دستشو داخل شکمم فرو داد و دل و رودم ریخت رو زمین
____________
با جیغ از خواب پریدم..از عرق خیس شده بودم و تند نفس میزدم...مهم اینکه که اون فقد یه خواب بود...
حس کردم که تخت داره تکون میخوره...
ات : تهیونگ اصن شوخی خوبی نیس!
از تخت اومدم پایین زیر تختو نگا کردم
کوک :*لبخند ترسناک*
تا دیدمش از تخت فاصله گرفتم. حس سنگینی دارم...انگار زمین سعی داره منو ببلعه. نمیتونم جیغ بکشم...صدام میگیره.
داره بهم نزدیک میشه...
ات : ن...نزدیک نیا!
هر میرفتم عقب که اخر به کمد برخورد کردم...بین پاهام قرار گرف و صورتشو نزدیک صورتم اورد...حس میکنم الانه که از حال برم...میترسم
شروع کردم گریه کردن..نمیتونستم نفسمو کنترل کنم...
کوک : میترسی ها؟...خودت منو به این شکل دراوردی.. ذهنیتت رو من تغییر میزاره...
ات :و...و..و..ل..لی...م..من ت..تورو..ت...ت..ترسناک ندیدم
کوک : هیچ ربطی نداره...شکل قبلی من با تصویر ذهنت ساخته شد..یعنی هر احساسی که تو داری از نظر جسمی و روحی رو اون اثر میزاره...تو ترسیدی...جسمی که ساختی هم ترسناک شده...این جسم هم با احساس ترست قوی تر میشه همونطور که جسم قبلی نتیجه احساس خوشحالیت اونو قویتر میکنه که بیشتر خوشحالت کنه...منم با احساس ترست قویتر میشم و بیشتر عاشق ترسوندنت میشم
ات :.....
کوک :*خنده*بریم تو کارش...
ات :ن..نهه..خواهش میکنم...
زبونشو وارد دهنم کرد و که یدفه چشمام سنگین شدن و خوابم برد...
شرایط 95 لایک
فالوورا رو به 2060 برسونین
گایز درسام زیاد بود نتونستم فعالیت کنم ببخشید ^-^
یدفه لبخندش ترسناکتر و ترسناک تر شد و چشاشو بیشتر باز کرد و شروع کرد خندیدن...
کوک : من هیولا زیر تختم دختر *خنده*...قرار دادنم زیر تختت بزرگترین اشتباهت بود...
قرار دادنت زیر تخت؟!!!
بخاطر همین تابلو سفید رنگ شده بود...
کوک : با این کارت قدرت ارتباط با روح و مغزتو پیدا کردم...میدونم چه تصمیمایی داری..چیکار میخوای بکنی..کجا میری و به چی فکر میکنی...من همه جا میبینمت..من سایه سیاه اتاقتم...خونه من تختته که تو محافظشی...من مسئول خوابای شیرین و کابوستم
ات : نه..ولم کن...ولم کنننننننن*جیغ*
یدفه دیدم که دستشو داخل شکمم فرو داد و دل و رودم ریخت رو زمین
____________
با جیغ از خواب پریدم..از عرق خیس شده بودم و تند نفس میزدم...مهم اینکه که اون فقد یه خواب بود...
حس کردم که تخت داره تکون میخوره...
ات : تهیونگ اصن شوخی خوبی نیس!
از تخت اومدم پایین زیر تختو نگا کردم
کوک :*لبخند ترسناک*
تا دیدمش از تخت فاصله گرفتم. حس سنگینی دارم...انگار زمین سعی داره منو ببلعه. نمیتونم جیغ بکشم...صدام میگیره.
داره بهم نزدیک میشه...
ات : ن...نزدیک نیا!
هر میرفتم عقب که اخر به کمد برخورد کردم...بین پاهام قرار گرف و صورتشو نزدیک صورتم اورد...حس میکنم الانه که از حال برم...میترسم
شروع کردم گریه کردن..نمیتونستم نفسمو کنترل کنم...
کوک : میترسی ها؟...خودت منو به این شکل دراوردی.. ذهنیتت رو من تغییر میزاره...
ات :و...و..و..ل..لی...م..من ت..تورو..ت...ت..ترسناک ندیدم
کوک : هیچ ربطی نداره...شکل قبلی من با تصویر ذهنت ساخته شد..یعنی هر احساسی که تو داری از نظر جسمی و روحی رو اون اثر میزاره...تو ترسیدی...جسمی که ساختی هم ترسناک شده...این جسم هم با احساس ترست قوی تر میشه همونطور که جسم قبلی نتیجه احساس خوشحالیت اونو قویتر میکنه که بیشتر خوشحالت کنه...منم با احساس ترست قویتر میشم و بیشتر عاشق ترسوندنت میشم
ات :.....
کوک :*خنده*بریم تو کارش...
ات :ن..نهه..خواهش میکنم...
زبونشو وارد دهنم کرد و که یدفه چشمام سنگین شدن و خوابم برد...
شرایط 95 لایک
فالوورا رو به 2060 برسونین
گایز درسام زیاد بود نتونستم فعالیت کنم ببخشید ^-^
۸۷.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.