فیک جونگ کوک پارت ۹۹ (معشوقه) فصل۲
بچه ها میخوام ادامه ی فصل ۲ رو بزارم و فصل ۳ رو یه فیک جدید کنم😁اینجوری هردو گروه راضی میمونن😁و شنبه معرفی از چند تا فیک میزارم که یکی رو انتخاب کنید و بگید از کدوم از اعضا باشه😁
_______
ا.ت: آفرین پسر حرف گوش کن بابایی..فک نمیکردم به حرف مامانی گوش کنی..
یه دفعه صدای دستگاه بلند شد!...داشت یه خط رو نشون میداد!..سریع داد زدم و دکترو خبر کردم...همه بالای سرش جمع شده بودن و بهش شک برقی میدادن...
پرستار: فایده ای نداره دکتر فک نکنم زنده بمونه..
دکتر: نه..اون مرد رو یادت رفت؟..اگه بمیره اون حتما مارو میکشه...بزنش روی ۲۰۰ ژول..
پرستار: ولی..
دکتر: سریع کاری رو که گفتم انجام بده..
ا.ت: خواهش میکنمممم نرو جونگ کوکککک...
پرستار۲: خانوم شما باید برید بیرون..درضمن فشار عصبی برای بچتون خوب نیست..
ا.ت: نه من نمیرممم..
چند نفر میخواستن منو بیرون کنن ولی مقاومت میکردم..
ا.ت: نهههه..من نمیرممم...جونگ کوککک..
با شوک الکتریکی که بهش وارد میکردن با هر دفعه محکم به تخت برخورد میکرد..دیدن جونگ کوک تو اون وضع واقعا برام سخت بود...سریع دویدم سمتش و دکترو هل دادم کنار..سرمو روی sینه ی لخt جونگ کوک گذاشتم و اشک میریختم..
ا.ت: تو نباید منو جونگ ووک رو ول کنیییی..تو بهم قول دادی که کنارم میمونی و دیگه ترکم نمیکنییی..
دکتر: دارید چیکار میکنید این خانوم رو ببرید بیرون..
دونفر داشتن منو بیرون میکردن که یهو پرستار گفت..
پرستار: دکتر..دکتر..بیمار برگشت!
دکتر: چییی..زود باشید اکسیژنو بهش وصل کنید و برید بیرون تا استراحت کنه..
حس کردم از پیش جونگ کوک یه صدایی داره میاد..به لbاش دقت کردم داشت یه چیزی زیر لb زمزمه میکرد...سریع دویدم سمتش..
جونگ کوک: ا..ا.ت...ا.ت...
دستاشو گرفتم..
ا.ت: من اینجام جونگ کوک..درست اینجا کنارت..
دکتر: خانوم ایشون هنوز بیهوش هستن..
ا.ت: پس چطور...
دکتر: این چیزا زیاد پیش میاد..لطفا فعلا برید بیرون..
آروم خم شدم و bوسه ای روی لbای جونگ کوک گذاشتم..خواستم برم که یهو دستمو گرفت!
جونگ کوک: ا..ا.ت..ن..نرو..
ا.ت: جونگ کوک تو بیدار شدیییییی
یه دفعه دستش شل شد و افتاد..
ا.ت: دیدی اون بهوش اومدههههه
دکتر: لطفا برید بیرون من بهشون رسیدگی کنم..
ا.ت: ولی اون گفت..
دکتر: خانوم لطفا..
رفتم بیرون..تهیونگ بیرون بود..رفتم سمتش..
ا.ت: تهیونگا، جونگ کوک بهوش اومدهههه
تهیونگ: واقعاااااا
ا.ت: آره اون حتی با من...آههه
تهیونگ: چی شد ا.ت؟(نگران
ا.ت: آههه..دلم..
خواستم بیوفتم که یهو منو گرفت..
تهیونگ: دکتر..دکتر..
منو برد پیش دکتر..خیلی درد داشتم..یه تخت آوردن و منو روش گذاشتن و سمت اتاق عمل بردن........وقتی بهوش اومدم توی یه اتاق بودم..
ا.ت: بچم..بچم کجاست؟
پرستار: نگران نباشید پسر کوچولومون حالش خوبه..
رفت جونگ ووک رو آورد و داد بهم..
_______
ا.ت: آفرین پسر حرف گوش کن بابایی..فک نمیکردم به حرف مامانی گوش کنی..
یه دفعه صدای دستگاه بلند شد!...داشت یه خط رو نشون میداد!..سریع داد زدم و دکترو خبر کردم...همه بالای سرش جمع شده بودن و بهش شک برقی میدادن...
پرستار: فایده ای نداره دکتر فک نکنم زنده بمونه..
دکتر: نه..اون مرد رو یادت رفت؟..اگه بمیره اون حتما مارو میکشه...بزنش روی ۲۰۰ ژول..
پرستار: ولی..
دکتر: سریع کاری رو که گفتم انجام بده..
ا.ت: خواهش میکنمممم نرو جونگ کوکککک...
پرستار۲: خانوم شما باید برید بیرون..درضمن فشار عصبی برای بچتون خوب نیست..
ا.ت: نه من نمیرممم..
چند نفر میخواستن منو بیرون کنن ولی مقاومت میکردم..
ا.ت: نهههه..من نمیرممم...جونگ کوککک..
با شوک الکتریکی که بهش وارد میکردن با هر دفعه محکم به تخت برخورد میکرد..دیدن جونگ کوک تو اون وضع واقعا برام سخت بود...سریع دویدم سمتش و دکترو هل دادم کنار..سرمو روی sینه ی لخt جونگ کوک گذاشتم و اشک میریختم..
ا.ت: تو نباید منو جونگ ووک رو ول کنیییی..تو بهم قول دادی که کنارم میمونی و دیگه ترکم نمیکنییی..
دکتر: دارید چیکار میکنید این خانوم رو ببرید بیرون..
دونفر داشتن منو بیرون میکردن که یهو پرستار گفت..
پرستار: دکتر..دکتر..بیمار برگشت!
دکتر: چییی..زود باشید اکسیژنو بهش وصل کنید و برید بیرون تا استراحت کنه..
حس کردم از پیش جونگ کوک یه صدایی داره میاد..به لbاش دقت کردم داشت یه چیزی زیر لb زمزمه میکرد...سریع دویدم سمتش..
جونگ کوک: ا..ا.ت...ا.ت...
دستاشو گرفتم..
ا.ت: من اینجام جونگ کوک..درست اینجا کنارت..
دکتر: خانوم ایشون هنوز بیهوش هستن..
ا.ت: پس چطور...
دکتر: این چیزا زیاد پیش میاد..لطفا فعلا برید بیرون..
آروم خم شدم و bوسه ای روی لbای جونگ کوک گذاشتم..خواستم برم که یهو دستمو گرفت!
جونگ کوک: ا..ا.ت..ن..نرو..
ا.ت: جونگ کوک تو بیدار شدیییییی
یه دفعه دستش شل شد و افتاد..
ا.ت: دیدی اون بهوش اومدههههه
دکتر: لطفا برید بیرون من بهشون رسیدگی کنم..
ا.ت: ولی اون گفت..
دکتر: خانوم لطفا..
رفتم بیرون..تهیونگ بیرون بود..رفتم سمتش..
ا.ت: تهیونگا، جونگ کوک بهوش اومدهههه
تهیونگ: واقعاااااا
ا.ت: آره اون حتی با من...آههه
تهیونگ: چی شد ا.ت؟(نگران
ا.ت: آههه..دلم..
خواستم بیوفتم که یهو منو گرفت..
تهیونگ: دکتر..دکتر..
منو برد پیش دکتر..خیلی درد داشتم..یه تخت آوردن و منو روش گذاشتن و سمت اتاق عمل بردن........وقتی بهوش اومدم توی یه اتاق بودم..
ا.ت: بچم..بچم کجاست؟
پرستار: نگران نباشید پسر کوچولومون حالش خوبه..
رفت جونگ ووک رو آورد و داد بهم..
۸.۷k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.