ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ɴɪɴᴇ
[ویو ات]
داشتم همه جارو نگاه مبکردیم که با صدای یه زن به عقبم نگاه کردم که اون به سمتم اومد با ناز عشوه
اسلوونی؟ یونگ اینا کین؟
یونگ: ات زن جونگکوک اینم دوستش بورام
اسلوونی: پس ات تویی (باپوزخند)
داشت دورم میچرخید به سرتاپام نگاه میکرد
ات: اونوقت تو ک؟
اسلوونی: من اینجام میمونم دوست جونگکوکم
ات: خب دیگه اینجا نمیمونی
اسلوونی: اونوقت تو کی باشی وقتی او نبودی من بودم
اومد نزدیکم صورتش نزدیک گوشم کرد
اسلوونی: شبارو من باهاش گذروندم (بالخند)
ات: مرد شوره خودتو جونگکوک ببرن
دست بورام گرفتم از عبارت اومدم بیرون داشتم از حیاط عمارت میرفتم که دستم کشیده شد
جونگکوک: کجا با این عجله؟
ات: برو انور من نمیخوام با تو باشم چرا نمیفهمی؟
جونگکوک دستمو فشار خفیفی وارد کرد
جونگکوک: اینجا فقط من حرف میزنم توام گوش میدی حالا سریع برو اتاقت
ات: دیگه چی وقتی یه دختر تو اون خونه هس وقتی داشتی شباتو با اون سر میکردی تو یه عوضی هستی اینو میدونی تو
حرفم با سیلی که خوردم قط شد
دستمو گذاشتم رو صورتم به همون حالت به جونگکوک نگاه کردم که اومد از پشت موهامو کشید
ات: ولم کن موهام کنده شد (بابغض)
جونگکوک: مواظب حرفات باش کوچولو یادت نره الان پیش کی و کجایی الانم دست رفیقتو بگیر برو بالا اون روی سگم منو بالا نیار موهامو ول کرد به چشماش نگاه کردم با نگاه کردن با چشماش قطره اشکی از تو چشمام افتاد
دست بورام گرفتم توی عمارت به سرعت رفتم طبقه بالا رفتم تو اتاقم
بورام: هیی حالت خوبه؟ (بانگرانی)
نشستم رو تخت دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
ات: حس میکنم پوچم انگار یه سنگم که جونگکوک هروقت خواست خوردم کنه
بورام نشست کنارم سرمو گذاشتم رو شونش
بورام: باشه غصه نخور یه جوز از این فلاکت خونه میریم
سرمو از رو شونش برداشتم به اتاق به نگاهی کردم همه چیز مثل قبل بود هیچی تغییر نکرده بود
داشتم نگاه مینداختم که در باز شد یونگ اومد داخل
یونگ: عامم اتاق بورام دیگه اینجاس
ات: خب من کجا میمونم؟
یونگ: اتاق جونگکوک
ات: عمرا من پیش اون روی یه تخت نمیخوابم
یونگ: اینو من نمیگم ات خود جونگکوک اینطور میخواد
ات: باشه
یونگ رفت روبه رو بورام وایسادم
ات: من میرم اتاق جونگکوک میخوام باهاش حرف بزنم تو همینجا باش
بورام: باشه مراقب باش چیزی نگو که عصبی بشه
سرمو تکون دادم از اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق جونگکوک اروم در زدم در باز کردم هیچکس داخل نبود همون اتاق همیشگی...
بوی سیگار بوی الکل تو اتاقش پخش بود مطمئنم در نبود من سختی کشیده رفتم جلو یه کسو که یه قاب عکس افتاده بود شکسته بود یعنی انگاری شکسته بودنش خورد شده بود....
[ویو ات]
داشتم همه جارو نگاه مبکردیم که با صدای یه زن به عقبم نگاه کردم که اون به سمتم اومد با ناز عشوه
اسلوونی؟ یونگ اینا کین؟
یونگ: ات زن جونگکوک اینم دوستش بورام
اسلوونی: پس ات تویی (باپوزخند)
داشت دورم میچرخید به سرتاپام نگاه میکرد
ات: اونوقت تو ک؟
اسلوونی: من اینجام میمونم دوست جونگکوکم
ات: خب دیگه اینجا نمیمونی
اسلوونی: اونوقت تو کی باشی وقتی او نبودی من بودم
اومد نزدیکم صورتش نزدیک گوشم کرد
اسلوونی: شبارو من باهاش گذروندم (بالخند)
ات: مرد شوره خودتو جونگکوک ببرن
دست بورام گرفتم از عبارت اومدم بیرون داشتم از حیاط عمارت میرفتم که دستم کشیده شد
جونگکوک: کجا با این عجله؟
ات: برو انور من نمیخوام با تو باشم چرا نمیفهمی؟
جونگکوک دستمو فشار خفیفی وارد کرد
جونگکوک: اینجا فقط من حرف میزنم توام گوش میدی حالا سریع برو اتاقت
ات: دیگه چی وقتی یه دختر تو اون خونه هس وقتی داشتی شباتو با اون سر میکردی تو یه عوضی هستی اینو میدونی تو
حرفم با سیلی که خوردم قط شد
دستمو گذاشتم رو صورتم به همون حالت به جونگکوک نگاه کردم که اومد از پشت موهامو کشید
ات: ولم کن موهام کنده شد (بابغض)
جونگکوک: مواظب حرفات باش کوچولو یادت نره الان پیش کی و کجایی الانم دست رفیقتو بگیر برو بالا اون روی سگم منو بالا نیار موهامو ول کرد به چشماش نگاه کردم با نگاه کردن با چشماش قطره اشکی از تو چشمام افتاد
دست بورام گرفتم توی عمارت به سرعت رفتم طبقه بالا رفتم تو اتاقم
بورام: هیی حالت خوبه؟ (بانگرانی)
نشستم رو تخت دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
ات: حس میکنم پوچم انگار یه سنگم که جونگکوک هروقت خواست خوردم کنه
بورام نشست کنارم سرمو گذاشتم رو شونش
بورام: باشه غصه نخور یه جوز از این فلاکت خونه میریم
سرمو از رو شونش برداشتم به اتاق به نگاهی کردم همه چیز مثل قبل بود هیچی تغییر نکرده بود
داشتم نگاه مینداختم که در باز شد یونگ اومد داخل
یونگ: عامم اتاق بورام دیگه اینجاس
ات: خب من کجا میمونم؟
یونگ: اتاق جونگکوک
ات: عمرا من پیش اون روی یه تخت نمیخوابم
یونگ: اینو من نمیگم ات خود جونگکوک اینطور میخواد
ات: باشه
یونگ رفت روبه رو بورام وایسادم
ات: من میرم اتاق جونگکوک میخوام باهاش حرف بزنم تو همینجا باش
بورام: باشه مراقب باش چیزی نگو که عصبی بشه
سرمو تکون دادم از اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق جونگکوک اروم در زدم در باز کردم هیچکس داخل نبود همون اتاق همیشگی...
بوی سیگار بوی الکل تو اتاقش پخش بود مطمئنم در نبود من سختی کشیده رفتم جلو یه کسو که یه قاب عکس افتاده بود شکسته بود یعنی انگاری شکسته بودنش خورد شده بود....
۲۳.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.