پارت۲۹....فیک کوک
.
.
_:اون اون.....ات بود! اره خودشه لعنت بهم چرا نشناختمش اون تهیونگ عوضی اونو دزدیده بود منم شکنجه داده بود تا از یاد ببرمش ولی چرا خانوادمون چیزی بهم نگفتن؟بگزریم الان خونسرد بودم رفتم نشستم رو میز کارم و دنبال ی راه بودم که دوباره برم به عمارت تهیونگ که ی ایده ای به سرم زد ولی چند ماه طول میکشید تا اجراش کنم
ویوات:
چطور ممکن بود که کوک منو یادش نیاد؟از ی طرف ناراحت این بودم و از ی طرفم خوشحال بخاطر اینکه زندس!میخواستم زانو هامو تو بغلم جمع کنم که شکمم اجازه نداد بهش ی نگاه انداختم...خدای من ش.شکمم ب.ز.رگ شده بود خوشحال بودم رفتمجلو اینه خودمو نگاه میکردم که با زده شدن در خورد تو ذوقم
ج:ات بیا پایین رئیس کارت داره
+:اه جنیییی چرا همیشه مزاحمم میشی تولع صگگگگگگ
ج:یااااا ات از صب دارم کار میکنممم خستمهههه رئیس بزور فرستادتم بالاااااا
(جنی تنها کسیه که ات تو عمارت ته باهاش صمیمیه)
+:هوفففف مرده شور ارباب ببرن
ج:آرههه وایی دلم میخواد لینا رو پاره کنمممم هیف دوس دختر اربابه
+:آرههه دختره چندش بخاطرش تنبیهم شدم
ج:هوف بیا بریم تا کلمونو نکندن
+:باش...ار.باب
ت:دیر کردی.....بیا بشین
+:هوم
ت:۲ روز دیگه ی مهمونی ویژه رئیسای شرکتاس ازت میخوام به عنوان دوست دخترم بیای(این مهمونیم تو همه فیکا هست🥲)زمانش شب ساعت ۶ونیمه
+:مگه شما دوست دختر ندارید که همچین درخواستی ازم میکنید؟
ت:اون ی هر.زس و فقط برای رفع نیازم پیش خودم نگهش میدارم
+:واقعا عوض شدی کیم تهیونگ
ت:مگه نگفتم حق نداری ب اسم صدام بزنی؟(اخم)
+:ب.بخ.شید،راجب صحبتاتون فکر میکنم با اجازه...
پشت کردم و داشتم میرفتم که دستی دور کمرم حلقه شد و منو به سمت خودش کشید نفسای گرمش به گوشم برخورد میکرد که لب زد...
.
.
مثلا ی نگا کنین به استوریم😑😑
.
_:اون اون.....ات بود! اره خودشه لعنت بهم چرا نشناختمش اون تهیونگ عوضی اونو دزدیده بود منم شکنجه داده بود تا از یاد ببرمش ولی چرا خانوادمون چیزی بهم نگفتن؟بگزریم الان خونسرد بودم رفتم نشستم رو میز کارم و دنبال ی راه بودم که دوباره برم به عمارت تهیونگ که ی ایده ای به سرم زد ولی چند ماه طول میکشید تا اجراش کنم
ویوات:
چطور ممکن بود که کوک منو یادش نیاد؟از ی طرف ناراحت این بودم و از ی طرفم خوشحال بخاطر اینکه زندس!میخواستم زانو هامو تو بغلم جمع کنم که شکمم اجازه نداد بهش ی نگاه انداختم...خدای من ش.شکمم ب.ز.رگ شده بود خوشحال بودم رفتمجلو اینه خودمو نگاه میکردم که با زده شدن در خورد تو ذوقم
ج:ات بیا پایین رئیس کارت داره
+:اه جنیییی چرا همیشه مزاحمم میشی تولع صگگگگگگ
ج:یااااا ات از صب دارم کار میکنممم خستمهههه رئیس بزور فرستادتم بالاااااا
(جنی تنها کسیه که ات تو عمارت ته باهاش صمیمیه)
+:هوفففف مرده شور ارباب ببرن
ج:آرههه وایی دلم میخواد لینا رو پاره کنمممم هیف دوس دختر اربابه
+:آرههه دختره چندش بخاطرش تنبیهم شدم
ج:هوف بیا بریم تا کلمونو نکندن
+:باش...ار.باب
ت:دیر کردی.....بیا بشین
+:هوم
ت:۲ روز دیگه ی مهمونی ویژه رئیسای شرکتاس ازت میخوام به عنوان دوست دخترم بیای(این مهمونیم تو همه فیکا هست🥲)زمانش شب ساعت ۶ونیمه
+:مگه شما دوست دختر ندارید که همچین درخواستی ازم میکنید؟
ت:اون ی هر.زس و فقط برای رفع نیازم پیش خودم نگهش میدارم
+:واقعا عوض شدی کیم تهیونگ
ت:مگه نگفتم حق نداری ب اسم صدام بزنی؟(اخم)
+:ب.بخ.شید،راجب صحبتاتون فکر میکنم با اجازه...
پشت کردم و داشتم میرفتم که دستی دور کمرم حلقه شد و منو به سمت خودش کشید نفسای گرمش به گوشم برخورد میکرد که لب زد...
.
.
مثلا ی نگا کنین به استوریم😑😑
۳.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.