pt 13
دو ماه بعد
من و جونگ کوک از فرانسه برگشتیم و همونجا ازدواج کردیم جونگ کوک دیگه مافیا نیست و تویه شرکت بزرگ کار میکنه که رئیسه شب بود ساعت ۹ شب بود شام درست کرده بودم که در زدن رفتم در زدم کوک:سلام زندگیم من:خوش اومدی نفسم خسته نباشی کوک:ممنون عزیزم بوسه کوتاهی به لبام زد و جدا شدیم کوک:دلم برات تنگ شده بود من:منم همینطور عزیزم بیا شام درست کردم رفت لباسشو عوض کرد دست و صورتشو شست و اومد سر میز منم کنارش نشستم من:روزت چطور بود عزیزم کوک:خیلی خوب بود عزیزم الانم که با توام عالیم من:عزیزدلم بخور غذاتو سرد میشه بوسه ای به گردنش زدم و غذا رو خوردیم باهم کوک:من ظرفا میشورم نوبت منه من:ولی تو خسته ای کوک:کنار تو باشمو خسته باشم اصلا عزیزم خودم میشورم (یه شوهر اینه جونگ کوک نداشته باشم نمیخوام😂😂) رفت ظرفارو شست بعد رفت حمومو اومد موهاشو شونه کردم لباساشم تنش کرد منم رفتم حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون حوله رو دورم پیچیدم جلو آیینه بودم سرمو آوردم پایین که دیدم جونگ کوک اومد و دستاشو دور شیکمم حلقه کرد کوک:چرا انقدر خوشگلی تو هر روز خوشگل تر میشی من:این تویی که روز به روز جذاب میشی جونگ کوک میخوام لباس بپوشم یخ میکنما کوک:اون لباس خوابی که برات خریدمو تنت کن من:باشه رفتم سمت کمد قبلش لباس زیرامو پوشیدم بعد لباس خوابمو پوشیدم موهامو خودش شونه کرد بعد بوشون کرد کوک:آخخخ هوایه تازه
خوب بچه ها اینم پارت ۱۳ دیگه تا وقتی بهترشم نمیزارم فعلا😊
من و جونگ کوک از فرانسه برگشتیم و همونجا ازدواج کردیم جونگ کوک دیگه مافیا نیست و تویه شرکت بزرگ کار میکنه که رئیسه شب بود ساعت ۹ شب بود شام درست کرده بودم که در زدن رفتم در زدم کوک:سلام زندگیم من:خوش اومدی نفسم خسته نباشی کوک:ممنون عزیزم بوسه کوتاهی به لبام زد و جدا شدیم کوک:دلم برات تنگ شده بود من:منم همینطور عزیزم بیا شام درست کردم رفت لباسشو عوض کرد دست و صورتشو شست و اومد سر میز منم کنارش نشستم من:روزت چطور بود عزیزم کوک:خیلی خوب بود عزیزم الانم که با توام عالیم من:عزیزدلم بخور غذاتو سرد میشه بوسه ای به گردنش زدم و غذا رو خوردیم باهم کوک:من ظرفا میشورم نوبت منه من:ولی تو خسته ای کوک:کنار تو باشمو خسته باشم اصلا عزیزم خودم میشورم (یه شوهر اینه جونگ کوک نداشته باشم نمیخوام😂😂) رفت ظرفارو شست بعد رفت حمومو اومد موهاشو شونه کردم لباساشم تنش کرد منم رفتم حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون حوله رو دورم پیچیدم جلو آیینه بودم سرمو آوردم پایین که دیدم جونگ کوک اومد و دستاشو دور شیکمم حلقه کرد کوک:چرا انقدر خوشگلی تو هر روز خوشگل تر میشی من:این تویی که روز به روز جذاب میشی جونگ کوک میخوام لباس بپوشم یخ میکنما کوک:اون لباس خوابی که برات خریدمو تنت کن من:باشه رفتم سمت کمد قبلش لباس زیرامو پوشیدم بعد لباس خوابمو پوشیدم موهامو خودش شونه کرد بعد بوشون کرد کوک:آخخخ هوایه تازه
خوب بچه ها اینم پارت ۱۳ دیگه تا وقتی بهترشم نمیزارم فعلا😊
۵۵.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.