مافیای خشن من p3
مافیای خشن من p3
ا.ت
صبح زودتر کوک بیدار شدمو براش صبحانه امده کرده بودم ...
کوک
باورم نمیشد، ا.ت برام صبحانه درست کرده بود ....
ا.ت:صبح بخیر عشقم(تو لپاش بوسیدش بعد دست گذاشت دور گردنش)
کوک:صبح بخیر بیبی(دستشو دور کمر ا.ت حلقه کرد)
ا.ت
موهاشو درست کردمو دستشو گرفتم کشیدمش سمت میز غذا خوری و نشوندمش بعد خودم نشست روی اون یکی صندلی نمیدونم ولی دیگه عاشقش شده بودم برام فرقی نداشت مافیاست یا هرچی ...
کوک
تو شوک بودم اون واقعا یکی دیگه شده بود...
(بعد از صبحانه)
کوک:من میرم دیگه
ا.ت:باید الان بری؟(لوس)
کوک :د.دی زود برمیگرده قول میدم
ا.ت:باشه قول دادی ها ،کرواتشو براش بستم تو لپاش ب.وسش کردم
کوک:لبخند ، رفتم امروز جلسه بود تمام مافیاها امروز جمع میشدن برای اینکه اطلاعات سازمان داشت فاش میشد ....
(سرجلسه)
یکی از مافیاها:اگه اینطور پیش بره هممون مردیم
کوک:این همه مامور عرضه نداشتن دستگیرش کنن(باداد)
یکی :یه جزئیاتی هست از اون شخص ولی کمک زیادی نمیکنه ...
کوک:مثلا چی؟
یکی:از دوربینها تشخیص دادیم یه پسر بوده و از طرف پلیس بوده برای اینکه دستگیرمون کنن چون افردا زیادی رو کشتیم و اینکه اون پسر انگار خیلی باهوش بوده چون هیچی اثری از خودش نزاشته ...
کوک:اگه گیرش نیارید با خاک یکسانتون میکنم ...(باداد)زد رو میز و رفت بیرون ...
ا.ت
نشسته بودم وتاب مبخوندم غذا روی گاز بود که صدا در اومد حتما کوک بود سریع سریع رفتم درو باز کنم که صدای پلیس بود ترسیدم :
پلیس:لطفا درو باز کنید
ا.ت:حرفی نمیزنه
پلیس میزنه تو در که بازش کنه ...
ا.ت
من ترسیده بودم سریع رفتم بالا از پله ها سمت اتاقم گوشیمو برداشتم (برای زنگ زدن به کوک )و پنجره رو باز کردم که از پنجره فرار کنم ولی اون یه امارت بود اگه میوفتادم تیکه تیکه میشدم پلیس کم کم داشتن درو باز میکردم مجبور شدم به پشت پنجره گیر کنم و پنجره رو کشیوم خودمو محکم گرفته بود که در شکست و اومدم تو داشتم سکته میکردن که ماشین کوک رو دیدم و بهش علامت دادم که نیاد ...
کوک
اعصبی بودم به خاطر ماجرای سازمان داشتم میرفتم سمت خونه که دیدم ا.ت به پنجره اویزونه و داره اشاره میده که فهمیدم پلیسا اونجان سریع ماشین رو قایم کردمو رفتم تو بدو بدو رفتم زیر پنجره ا.تتتتت ا.تتتتتتتت بپر من میگیرتم ...
ا.ت:نهههه من میترسم
کوک:ا.ت زود باشششش (باداد)
ا.ت
صدای پلیسا میومد با ترس خودمو پرت کردم داشتم جیغ میکشیدم ک کوک منو گرفت سریع سریع دویدیم سمت ماشین سوار شدیم و جونگکوک زد دنده اخر و لز اونجا دور شدیم ....
ا.ت:کوک تو خوبی؟
کوک:اخه چرا یه دفعه اینطور شددد(چرااا)
ا.ت:میدونم کوک حالش خیلی بده ولی نمیدونم داشتیم کجا میرفتم (تو ذهنش)
که کوک زد بقل و سرش رو گذاشت رو فرمون،نمیدونستم باید چیکار کنم ....
ا.ت
صبح زودتر کوک بیدار شدمو براش صبحانه امده کرده بودم ...
کوک
باورم نمیشد، ا.ت برام صبحانه درست کرده بود ....
ا.ت:صبح بخیر عشقم(تو لپاش بوسیدش بعد دست گذاشت دور گردنش)
کوک:صبح بخیر بیبی(دستشو دور کمر ا.ت حلقه کرد)
ا.ت
موهاشو درست کردمو دستشو گرفتم کشیدمش سمت میز غذا خوری و نشوندمش بعد خودم نشست روی اون یکی صندلی نمیدونم ولی دیگه عاشقش شده بودم برام فرقی نداشت مافیاست یا هرچی ...
کوک
تو شوک بودم اون واقعا یکی دیگه شده بود...
(بعد از صبحانه)
کوک:من میرم دیگه
ا.ت:باید الان بری؟(لوس)
کوک :د.دی زود برمیگرده قول میدم
ا.ت:باشه قول دادی ها ،کرواتشو براش بستم تو لپاش ب.وسش کردم
کوک:لبخند ، رفتم امروز جلسه بود تمام مافیاها امروز جمع میشدن برای اینکه اطلاعات سازمان داشت فاش میشد ....
(سرجلسه)
یکی از مافیاها:اگه اینطور پیش بره هممون مردیم
کوک:این همه مامور عرضه نداشتن دستگیرش کنن(باداد)
یکی :یه جزئیاتی هست از اون شخص ولی کمک زیادی نمیکنه ...
کوک:مثلا چی؟
یکی:از دوربینها تشخیص دادیم یه پسر بوده و از طرف پلیس بوده برای اینکه دستگیرمون کنن چون افردا زیادی رو کشتیم و اینکه اون پسر انگار خیلی باهوش بوده چون هیچی اثری از خودش نزاشته ...
کوک:اگه گیرش نیارید با خاک یکسانتون میکنم ...(باداد)زد رو میز و رفت بیرون ...
ا.ت
نشسته بودم وتاب مبخوندم غذا روی گاز بود که صدا در اومد حتما کوک بود سریع سریع رفتم درو باز کنم که صدای پلیس بود ترسیدم :
پلیس:لطفا درو باز کنید
ا.ت:حرفی نمیزنه
پلیس میزنه تو در که بازش کنه ...
ا.ت
من ترسیده بودم سریع رفتم بالا از پله ها سمت اتاقم گوشیمو برداشتم (برای زنگ زدن به کوک )و پنجره رو باز کردم که از پنجره فرار کنم ولی اون یه امارت بود اگه میوفتادم تیکه تیکه میشدم پلیس کم کم داشتن درو باز میکردم مجبور شدم به پشت پنجره گیر کنم و پنجره رو کشیوم خودمو محکم گرفته بود که در شکست و اومدم تو داشتم سکته میکردن که ماشین کوک رو دیدم و بهش علامت دادم که نیاد ...
کوک
اعصبی بودم به خاطر ماجرای سازمان داشتم میرفتم سمت خونه که دیدم ا.ت به پنجره اویزونه و داره اشاره میده که فهمیدم پلیسا اونجان سریع ماشین رو قایم کردمو رفتم تو بدو بدو رفتم زیر پنجره ا.تتتتت ا.تتتتتتتت بپر من میگیرتم ...
ا.ت:نهههه من میترسم
کوک:ا.ت زود باشششش (باداد)
ا.ت
صدای پلیسا میومد با ترس خودمو پرت کردم داشتم جیغ میکشیدم ک کوک منو گرفت سریع سریع دویدیم سمت ماشین سوار شدیم و جونگکوک زد دنده اخر و لز اونجا دور شدیم ....
ا.ت:کوک تو خوبی؟
کوک:اخه چرا یه دفعه اینطور شددد(چرااا)
ا.ت:میدونم کوک حالش خیلی بده ولی نمیدونم داشتیم کجا میرفتم (تو ذهنش)
که کوک زد بقل و سرش رو گذاشت رو فرمون،نمیدونستم باید چیکار کنم ....
۴.۵k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.