فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۴۲»
بعد یه ربع رقص و دیوونه بازی خسته شدیم و رفتیم نشستیم روی صندلی.
جیسو هم نشست پیش تسا.
کوک و تهیونگ هم بغل من نشستن.
یکم که گذشت جیسو مست کردو دست تسا رو گرفت و برد یه گوشه.
حواسم به تسا بود و نگرانش بودم و هیچی از حرفایی که کوک بهم میزد متوجه نمیشدم.
که یهو چونمو گرفت و صورتمو سمت خودش برگردوند.
لباشو گذاشت رو لبام که یه سیلی زدم تو صورتش.
جوری که صورتش به طرف چپ چرخید.
دست خودم نبود چون حسی بهش نداشتم.
به خودم اومدم.
سوآه: ای وای کوک خوبی؟ ب...بخشید حواسم به رفتارم نبود.
کوک: اشکال نداره.
دستمو گرفت برد تو عمارت.
خلوت بود چون همه تو حیاط بودن.
کوک: سوآه من دوست دارم....لطفا با من بمون.
سوآه: چ...چی؟
تته پته میکردم و تو شوک بودم.
داشت حرف میزد که تهیونگ با نگرانی اومد تو.
نگاهم بهش افتاد.
تهیونگ: سوآه.......بدو
کوک: چیه؟
منم که داشتم میمردم دوتا خبر شوکه کننده.
تهیونگ: سوآه تسا .....بدو ...تسا
بی اختیار کوک و هل دادم کنار و دویدم تو حیاط.
تسا روی زمین افتاده بود و صورتش خونی بود.
تهیونگ و کوک اومدن..
کوک: اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟
دیدم تو دست جیسو یه بطری سوجوی شکسته بود.
با اون تو سر تسا زده بود.
رفتم و جیسو و انداختم زمین و تا میخورد کتکش میزدم.
دست خودم نبود تسا تنها کسی بود که از بچگی داشتمش.
صورتش پر خون بود که با مشت آخرم تو صورتش از هوش رفت.
تهیونگ از روش بلندم کرد.
زنگ زدن به آمبولانس بیاد.
تسا رو بردن تو آمبولانس و منمم زار زار اشک میریختم.
مهمونی و ول کردیم و با همون لباسا و ...رفتیم دنبال تسا بیمارستان.
بردنش تو اتاق.
پشت در تو بغل کوک زار میزدم..
تا دکتر اومد بیرون.
تهیونگ: حالش چطوره؟
دکتر: ضربه محکمی به سرش خورده باعث میشه تا یه مدت کوتاه سرگیجه داشته باشه اما زود خوب میشه سرمش تموم شد ببرینش خونه استراحت کنه.
و باند پیچی سرش و تا دوروز دیگه عوض کنید.
تهیونگ: ممنون دکتر.
رفتم تو اتاق و هنوز چشماش بسته بود.
جیسو عوضی میکشمت.
منتظر بودیم تا سرمش تموم بشه....
(نظر بدید)
بعد یه ربع رقص و دیوونه بازی خسته شدیم و رفتیم نشستیم روی صندلی.
جیسو هم نشست پیش تسا.
کوک و تهیونگ هم بغل من نشستن.
یکم که گذشت جیسو مست کردو دست تسا رو گرفت و برد یه گوشه.
حواسم به تسا بود و نگرانش بودم و هیچی از حرفایی که کوک بهم میزد متوجه نمیشدم.
که یهو چونمو گرفت و صورتمو سمت خودش برگردوند.
لباشو گذاشت رو لبام که یه سیلی زدم تو صورتش.
جوری که صورتش به طرف چپ چرخید.
دست خودم نبود چون حسی بهش نداشتم.
به خودم اومدم.
سوآه: ای وای کوک خوبی؟ ب...بخشید حواسم به رفتارم نبود.
کوک: اشکال نداره.
دستمو گرفت برد تو عمارت.
خلوت بود چون همه تو حیاط بودن.
کوک: سوآه من دوست دارم....لطفا با من بمون.
سوآه: چ...چی؟
تته پته میکردم و تو شوک بودم.
داشت حرف میزد که تهیونگ با نگرانی اومد تو.
نگاهم بهش افتاد.
تهیونگ: سوآه.......بدو
کوک: چیه؟
منم که داشتم میمردم دوتا خبر شوکه کننده.
تهیونگ: سوآه تسا .....بدو ...تسا
بی اختیار کوک و هل دادم کنار و دویدم تو حیاط.
تسا روی زمین افتاده بود و صورتش خونی بود.
تهیونگ و کوک اومدن..
کوک: اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟
دیدم تو دست جیسو یه بطری سوجوی شکسته بود.
با اون تو سر تسا زده بود.
رفتم و جیسو و انداختم زمین و تا میخورد کتکش میزدم.
دست خودم نبود تسا تنها کسی بود که از بچگی داشتمش.
صورتش پر خون بود که با مشت آخرم تو صورتش از هوش رفت.
تهیونگ از روش بلندم کرد.
زنگ زدن به آمبولانس بیاد.
تسا رو بردن تو آمبولانس و منمم زار زار اشک میریختم.
مهمونی و ول کردیم و با همون لباسا و ...رفتیم دنبال تسا بیمارستان.
بردنش تو اتاق.
پشت در تو بغل کوک زار میزدم..
تا دکتر اومد بیرون.
تهیونگ: حالش چطوره؟
دکتر: ضربه محکمی به سرش خورده باعث میشه تا یه مدت کوتاه سرگیجه داشته باشه اما زود خوب میشه سرمش تموم شد ببرینش خونه استراحت کنه.
و باند پیچی سرش و تا دوروز دیگه عوض کنید.
تهیونگ: ممنون دکتر.
رفتم تو اتاق و هنوز چشماش بسته بود.
جیسو عوضی میکشمت.
منتظر بودیم تا سرمش تموم بشه....
(نظر بدید)
۱۴.۱k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.