پارت ۳۲
ویو جونکوک
از صبح که از.تو ول کردم یه حس عجیبی دارم ، منو یونا کلی تو شهر بازی با هم بازی کردیم درسته دیگه بزرگ شده بودیم ولی به یاد بچگیا که با هم بازی میکردیم بازی کردیم و خیلی کیف داد موقع ناهار رفتیم رستوران اینقدر بلند بلند خندیدیم رستورانه انداختمون بیرون ولی ما کل غذامونو خرده بودیم خودش زرر کرد چون وقتی بیرونمون کرد نتونستیم غذا رو حساب کنیم😁😎 بعدش رفتیم ولگردی بعد کلی ماشین سواریو حله حوله خوردنو اسکل بازی درآوردن عصر شد رفتیم کنار ساحل یه چند ساعتی موندیم خر بازی درآوردیم دیگه توان هیچ کاری رو نداشتیم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت هشت و نیمه با یونا رفتیم رستوران کنار ساحل ولی اینبار مثل بچه آدم نشستیم غذامونو خوردیم نه بخواطر اینکه نندازمون بیرون ، واسه اینکه توان اسکل بازی رو نداشتیم غذامونو خوردیم رفتیم سینما یه فیلم دیدیم برگشتیم یونا سوار ماشین خودش شد منم همینطور نگاه ساعت کردم یازده بود ولی وقتی رفتم تو تماس ها دیدم ا.ت یه بارم زنگ نزد ، من بدون خبر گذاشتمش و رفتم یعنی حتی کنجکاو نشد که چرا رفتم یا با خودش فکر نکرد شاید اتفاقی برام افتاده که از صبح نیومدم خونه یعنی واقعا نگرانم نشد؟؟؟
یونا . زود باش حرکت کن
جونکوک . اوهوم باشه
یونا . تو فکری؟؟
یونا . چیه به عشقت فکر میکنی؟؟🥸
جونکوک . 😐
یونا . 😂😂
جونکوک . بی مزه😒
یونا . 😎
جونکوک . خب دیگه بریم؟
یونا . بریم
حرکت کردیم سمت خونه با کلید درو باز کردم رفتم داخل واوووو همه جا برق افتاده بود ولی ا.ت کجاست
جونکوک . ا.ت ا.ت.ت(داد)
همینجوری صداش میکردم همزمان داشتم خونه رو میگشتم ولی نبود هرچی صدا میزدم هم جواب نمیداد🫢
میخوام براتون شرط بزارم خوشگلا
لایک . ۲۰
کامنت . ۲۰
بچهها به امید سیصد تایی شدننن🥳🥳🥳🥳🥳🥳🤪😜😝😛😋
از صبح که از.تو ول کردم یه حس عجیبی دارم ، منو یونا کلی تو شهر بازی با هم بازی کردیم درسته دیگه بزرگ شده بودیم ولی به یاد بچگیا که با هم بازی میکردیم بازی کردیم و خیلی کیف داد موقع ناهار رفتیم رستوران اینقدر بلند بلند خندیدیم رستورانه انداختمون بیرون ولی ما کل غذامونو خرده بودیم خودش زرر کرد چون وقتی بیرونمون کرد نتونستیم غذا رو حساب کنیم😁😎 بعدش رفتیم ولگردی بعد کلی ماشین سواریو حله حوله خوردنو اسکل بازی درآوردن عصر شد رفتیم کنار ساحل یه چند ساعتی موندیم خر بازی درآوردیم دیگه توان هیچ کاری رو نداشتیم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت هشت و نیمه با یونا رفتیم رستوران کنار ساحل ولی اینبار مثل بچه آدم نشستیم غذامونو خوردیم نه بخواطر اینکه نندازمون بیرون ، واسه اینکه توان اسکل بازی رو نداشتیم غذامونو خوردیم رفتیم سینما یه فیلم دیدیم برگشتیم یونا سوار ماشین خودش شد منم همینطور نگاه ساعت کردم یازده بود ولی وقتی رفتم تو تماس ها دیدم ا.ت یه بارم زنگ نزد ، من بدون خبر گذاشتمش و رفتم یعنی حتی کنجکاو نشد که چرا رفتم یا با خودش فکر نکرد شاید اتفاقی برام افتاده که از صبح نیومدم خونه یعنی واقعا نگرانم نشد؟؟؟
یونا . زود باش حرکت کن
جونکوک . اوهوم باشه
یونا . تو فکری؟؟
یونا . چیه به عشقت فکر میکنی؟؟🥸
جونکوک . 😐
یونا . 😂😂
جونکوک . بی مزه😒
یونا . 😎
جونکوک . خب دیگه بریم؟
یونا . بریم
حرکت کردیم سمت خونه با کلید درو باز کردم رفتم داخل واوووو همه جا برق افتاده بود ولی ا.ت کجاست
جونکوک . ا.ت ا.ت.ت(داد)
همینجوری صداش میکردم همزمان داشتم خونه رو میگشتم ولی نبود هرچی صدا میزدم هم جواب نمیداد🫢
میخوام براتون شرط بزارم خوشگلا
لایک . ۲۰
کامنت . ۲۰
بچهها به امید سیصد تایی شدننن🥳🥳🥳🥳🥳🥳🤪😜😝😛😋
۶.۱k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.