وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt34
رفتی بالا
اول رفتی ب پسرت سر بزنی
ب اتاقش نزدیک شدی دیدی صداش دار میاد
زود رفتی تو دیدی داره از پنجره ب بیرون نگاه مکنه و ترسیده
رفتی زود کشوندیش اینور
گریون بهت گفت: مامان من میترسم اینجا پراز گرگه
محکم بغلش کردی
ا. ت: اونا گرگ نیسن مامان.. اونا همیشه ت پارک بعضی ها هستن ها لباسای حیونا رو میپوشن.. اونان
بلندش کردی و بردیش اتاقتون
وقتی رفتی اتاق دیدی صدای حموم میاد
دونستی ک ت حمومه
بعد چن ثانیه اومد بیرون
دید بچتون نخابیده و اومده اتاقتون
زود اومد کنارتون و گف: چی شده
با چشات بیرون نشون دادی
گفی: دیدشون
سرشو تکون داد
پسرتو کذاشتی رو تختون
و وسطتون خابید
تو و تهیونگ بعد ۶سال اولین بار بود باهم خابیدین
کلا چشماتون تو هم قفلی زده بود..
دستتو ک گذاشت بودی رو بچتون
رو اروم گرفتو نوازشش داد
اروم بلندش کرد و بوسیدش
و تو دستش نوازشش میداد
و همونجوری ت چشماش قفلی زده بودی
تهیونگ: واقعا دلم برات تنگ شده بود
ا. ت: خیلی بد بود این سالها....
تهیونگ: ول جبرانش میکنم... از انسان ها ک باعث این همه عذابمون شدن انتفاممو میگیرم
نمیتونستی چیزی بگی
فرداش
صب تهیونگ پنجره های پسرتونو سیاه کرد ک بیرونو نبینه
*شب*
یاعت تقریبا . ۱۱شب شده بود
خاستی واس تهیونگ برای اولین بار یوپرایز کنی
هم اینهمه سال از هم دور بودین
هنوز اونموقع بهت ی لباس خاب قرمز یکی از مهمونای عروسیتون داده بود ول هیچوق نپوشیدیش
رفتی پیداش کردی
چون میدونستی قرمز نقط ضعفشونه کل اتاقو پر از گل قرمز کردی
تعداد زیادی شمع روشن کردی
و برقارو خاموش کردی
صداش اومد ک داشت میومد
رفتی پشت دیوار
اومد تو
کلا محو کارات شده بود
اومدی بیرون
ب معنای عوففف نگات کرد
اروم اروم رفتی سمتش
و اومد سمتت
دستشو گذاشت دور کمرت
دستتو گذاشی رو سینش اروم
و کم کم بردیش بالا
تا ب گردنش رسید
نقطه ضعف مردا رو دست زدی
و نوازشش دادی
از صورتش معلوم بود کم کم دیگ نمتونس تحمل کنه
ک یهویی صورتشو اورد چن میلی صورتتو گف: شیطون شدی!
ا. ت: شیطون بدیم فرصتش نشد نشون بدیم..
تهیونگ: هاا
ا. ت: ول الان نشون میدیم!
لبتو گذاشتی رو لبش
دستتو دور گردنش پیچوندی
کم کم رفتین عقب
تا ب تختتون برسین
................................
...........................................................................
.....................................................
اول رفتی ب پسرت سر بزنی
ب اتاقش نزدیک شدی دیدی صداش دار میاد
زود رفتی تو دیدی داره از پنجره ب بیرون نگاه مکنه و ترسیده
رفتی زود کشوندیش اینور
گریون بهت گفت: مامان من میترسم اینجا پراز گرگه
محکم بغلش کردی
ا. ت: اونا گرگ نیسن مامان.. اونا همیشه ت پارک بعضی ها هستن ها لباسای حیونا رو میپوشن.. اونان
بلندش کردی و بردیش اتاقتون
وقتی رفتی اتاق دیدی صدای حموم میاد
دونستی ک ت حمومه
بعد چن ثانیه اومد بیرون
دید بچتون نخابیده و اومده اتاقتون
زود اومد کنارتون و گف: چی شده
با چشات بیرون نشون دادی
گفی: دیدشون
سرشو تکون داد
پسرتو کذاشتی رو تختون
و وسطتون خابید
تو و تهیونگ بعد ۶سال اولین بار بود باهم خابیدین
کلا چشماتون تو هم قفلی زده بود..
دستتو ک گذاشت بودی رو بچتون
رو اروم گرفتو نوازشش داد
اروم بلندش کرد و بوسیدش
و تو دستش نوازشش میداد
و همونجوری ت چشماش قفلی زده بودی
تهیونگ: واقعا دلم برات تنگ شده بود
ا. ت: خیلی بد بود این سالها....
تهیونگ: ول جبرانش میکنم... از انسان ها ک باعث این همه عذابمون شدن انتفاممو میگیرم
نمیتونستی چیزی بگی
فرداش
صب تهیونگ پنجره های پسرتونو سیاه کرد ک بیرونو نبینه
*شب*
یاعت تقریبا . ۱۱شب شده بود
خاستی واس تهیونگ برای اولین بار یوپرایز کنی
هم اینهمه سال از هم دور بودین
هنوز اونموقع بهت ی لباس خاب قرمز یکی از مهمونای عروسیتون داده بود ول هیچوق نپوشیدیش
رفتی پیداش کردی
چون میدونستی قرمز نقط ضعفشونه کل اتاقو پر از گل قرمز کردی
تعداد زیادی شمع روشن کردی
و برقارو خاموش کردی
صداش اومد ک داشت میومد
رفتی پشت دیوار
اومد تو
کلا محو کارات شده بود
اومدی بیرون
ب معنای عوففف نگات کرد
اروم اروم رفتی سمتش
و اومد سمتت
دستشو گذاشت دور کمرت
دستتو گذاشی رو سینش اروم
و کم کم بردیش بالا
تا ب گردنش رسید
نقطه ضعف مردا رو دست زدی
و نوازشش دادی
از صورتش معلوم بود کم کم دیگ نمتونس تحمل کنه
ک یهویی صورتشو اورد چن میلی صورتتو گف: شیطون شدی!
ا. ت: شیطون بدیم فرصتش نشد نشون بدیم..
تهیونگ: هاا
ا. ت: ول الان نشون میدیم!
لبتو گذاشتی رو لبش
دستتو دور گردنش پیچوندی
کم کم رفتین عقب
تا ب تختتون برسین
................................
...........................................................................
.....................................................
۹۴.۲k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.