عشق یا قتل پ ۱۵ق ۴
پارت ۱۵ ق ۴ : جونگ کوک...میکردم! میکردم اگه میزاشتی!.... هم پدر مادرمو به دام تله دادی هم هانا رو! الانم حق نداری ا/ت رو ازم بگیری به اندازه ی کافی خانواده ام رو ازم گرفتی کیم تهیونگ!
جونگ کوک دستم رو از تو دست تهیونگ در آورد و منو پشت خودش کشید .... انگشت اشاره اش رو با بی احترامی رو به جونگ کوک گرفت
تهیونگ...من ... میرم! ولی تو زودتر از اونی ک فکرشو بکنی بهم نیاز پیدا میکنی و خودت دنبالم میگردی جئون جونگ کوک! ( الان میخوایین فک کنین ک چرا این کار و کرده و ا/ت ایی ک عزیز دوردونش هست رو فرستاد😐 باید بگم ک تهیونگ با خودش گفت ک دکتر گفت با دیدن جاهایی ک قبلا بوده حافظه اش برمیگرده برای همین گذاشت با جونگ کوک بره ک وقتی اون خونه رو دید و اینا حافظه اش برگرده🙂 بشر تهیونگ خعلی به آینده فک میکنه🙂🌈 زیاد از تصمیمات تهیونگ نگران نباشید 🙂 )
با چشمایی ک ازش خشم میبارید بهم نگاه میکرد و رفت و سوار ماشینش شد .... جونگ کوک هم برگشت رو به من.....لبخند مصنوعی ای روی لبهاش بود و زبان به سخن گرفت
جونگ کوک...بیا بریم من از دست اون نجاتت دادم!
+ جونگ کوک! تو ک چیزی رو از من مخفی نمیکنی ن؟
جونگ کوک ... چرا باید مخفی کنم؟ بیا بریم خونه بخوابیم
سوار ماشینش شدیم.......راه افتاد......تهیونگ یا جونگ کوک .... من ..... جونگ کوک شوهرمه.....تهیونگ چی؟.....تهیونگی ک ...... اونقدر خودش رو نزدیکم میگرفت.....عاشقانه میبوسیدم..... یعنی من.....قبل اینکه حافظه ام رو از دست بدم.....عاشق جونگ کوک بودم و باهاش ازدواج کردم؟.....عشق تهیونگ به من یه طرفه بوده؟...... من......من کی بودم؟......چطور عشق تهیونگم......در حالی ک همسر جونگ کوکم؟........اونقدری تو افکراتم غرق بودم ک متوجه نشدم کی رسیدیم
جونگ کوک....پیاده شو عزیزم رسیدیم
نگاهی کوتاه بهش انداختم و در لحظه ای پیاده شدم ......به خونه نگاه کردم....... صدای خنده.....صدای تیر......یه همچین صداهایی تو گوشم میپیچید......( فرار میکنم از باشگاه میرم خونه ی دوست پسرم تو هم میای؟...... واییی چه خونه ی بزرگی؟.......اینا چی ان؟........ا/ت دوست صمیمه مشکلی نیست......هانا هانا کجایی الان پیدات میکنم)
جونگ کوک دستم رو از تو دست تهیونگ در آورد و منو پشت خودش کشید .... انگشت اشاره اش رو با بی احترامی رو به جونگ کوک گرفت
تهیونگ...من ... میرم! ولی تو زودتر از اونی ک فکرشو بکنی بهم نیاز پیدا میکنی و خودت دنبالم میگردی جئون جونگ کوک! ( الان میخوایین فک کنین ک چرا این کار و کرده و ا/ت ایی ک عزیز دوردونش هست رو فرستاد😐 باید بگم ک تهیونگ با خودش گفت ک دکتر گفت با دیدن جاهایی ک قبلا بوده حافظه اش برمیگرده برای همین گذاشت با جونگ کوک بره ک وقتی اون خونه رو دید و اینا حافظه اش برگرده🙂 بشر تهیونگ خعلی به آینده فک میکنه🙂🌈 زیاد از تصمیمات تهیونگ نگران نباشید 🙂 )
با چشمایی ک ازش خشم میبارید بهم نگاه میکرد و رفت و سوار ماشینش شد .... جونگ کوک هم برگشت رو به من.....لبخند مصنوعی ای روی لبهاش بود و زبان به سخن گرفت
جونگ کوک...بیا بریم من از دست اون نجاتت دادم!
+ جونگ کوک! تو ک چیزی رو از من مخفی نمیکنی ن؟
جونگ کوک ... چرا باید مخفی کنم؟ بیا بریم خونه بخوابیم
سوار ماشینش شدیم.......راه افتاد......تهیونگ یا جونگ کوک .... من ..... جونگ کوک شوهرمه.....تهیونگ چی؟.....تهیونگی ک ...... اونقدر خودش رو نزدیکم میگرفت.....عاشقانه میبوسیدم..... یعنی من.....قبل اینکه حافظه ام رو از دست بدم.....عاشق جونگ کوک بودم و باهاش ازدواج کردم؟.....عشق تهیونگ به من یه طرفه بوده؟...... من......من کی بودم؟......چطور عشق تهیونگم......در حالی ک همسر جونگ کوکم؟........اونقدری تو افکراتم غرق بودم ک متوجه نشدم کی رسیدیم
جونگ کوک....پیاده شو عزیزم رسیدیم
نگاهی کوتاه بهش انداختم و در لحظه ای پیاده شدم ......به خونه نگاه کردم....... صدای خنده.....صدای تیر......یه همچین صداهایی تو گوشم میپیچید......( فرار میکنم از باشگاه میرم خونه ی دوست پسرم تو هم میای؟...... واییی چه خونه ی بزرگی؟.......اینا چی ان؟........ا/ت دوست صمیمه مشکلی نیست......هانا هانا کجایی الان پیدات میکنم)
۱۳۵.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۰