فیک کوک (سرنوشت من)پارت۳۷
از زبان ا/ت
بعد از اینکه آنا رفت بیرون..فکرم مشغول بود..جونگ کوک اومده.. یعنی ازدواج کرده؟بچه دار شده ؟ زنش رو دوست داره ؟ بچش دختره یا پسر ؟ اسمش چیه ؟
( خواهرم برای خودت بریدی و دوختی بدبخت زن نداره چه برسه به بچه 😑💔) آروم و قرار نداشتم همش به خودم میگفتم دختر ولش کن اون تو رو ولت کرد و رفت چرا اینقدر میخوای ببینیش..دلم میخواستش.
نه اینقدر زود وا نده ا/ت اصلا شاید هیچوقت ندیدیش..
نه دیگه نمیتونم کار کنم بلند شدم و از اتاقم خارج شدم آنا نبود از یکی از کارمندا پرسیدم گفت خیلی وقته رفته پس چرا به من نگفت داره میره ؟ شاید کار مهمی داشته .. داشتم میرفتم که از پشت صدای منشیم اومد که گفت : خانم ا/ت یکی زنگ زده باهاتون کار داره
برگشتم سمتش و گفتم : کیه ؟
گفت : نمیدونم فقط میگن باهاتون کار مهمی دارن
رفتم تلفن رو ازش گرفتم و گفتم : بفرمایین پارک ا/ت هستم
گفت : خانم پارک هتل نیجو توقیف شده
یجور گفتم چی که کل شرکت برگشتن سمتم
گفتم : کی..کی همچین کاری کرده ؟
گفت : نمیدونم هویت قابل شناسایی ندارن و همچنین میخوان شما رو رو در رو ببینن وای خانم توروخدا خودتون رو برسونید اگه نیاین اینا یه بلایی سر ما میارن
لعنت تلفن رو کوبیدم و بلند داد زدم و گفتم : وکیل هولین
بیچاره خودشو رسوند بهم و گفت : چیشده خانم پارک
گفتم : با من بیا باید بریم
زنگ زدم به آنا و گفتم بیاد به هتل نیجو..مثل جن رانندگی میکردم بالاخره رسیدم کلی مرد سیاه پوش هتل رو احاطه کرده بودن
نزاشتن وکیلم بیاد داخل ولی به آنا اجازه ورود دادن خیلی با اعتماد به نفس بالایی رفتم داخل که با تهیونگ مواجه شدم.. آنا با دیدنش چشماش برق زد
گفتم : تو اینجا چیکار میکنی ؟
یه نگاهی به آنا کردم و آروم گفتم : چته بپر بغلش یکم جنبه داشته باش
آنا گفت : ا/ت تهیونگ اینجاست.. یعنی
ادامه حرفش رو خودم گفتم : جونگ کوک اینجاست
قلبم وایستاد نمیخوام ببینمش عقب عقب رفتم و گفتم : نمیخوام تکرار بکنم
برگشتم که برم نگهبانا جلوم رو گرفتن تهیونگ گفت : ا/ت..اگر بری هرجا باشی حتی زیر زمین هم باشی پیدات میکنه لطفاً اعصابش رو خورد نکن
آنا گفت : ا/ت میدونم سخته برات ولی همین یه دفعه
هه.. فراموش نکردم هنوز گفتم : آنا فراموش کردی من چی کشیدم بخاطرش افسردگی گرفتم چه قرصایی مصرف کردم مگه ندیدی
روبه تهیونگ کردم و گفتم : نمیخوام ببینمش اینو برو بهش بگو
تهیونگ با چشماش به نگهبانا اشاره کرد از دستام گرفتن و کشون کشون بردنم توی آسانسور..دوتا گولاخ پشتم بودن تا فرار نکنم..دره آسانسور باز شد با زور از آسانسور در آوردنم خررررررررررررر ( فشاری شده 😂)
اینجا سالن بزرگی بود رفتیم و رفتیم تا بالاخره رسیدیم..پشتش بهم بود شلوار و پیراهن سیاه مثل همیشه ولی انگار موهاش بلند تر شده
همین که برگشت سمتم نمیخواستم ببینمش پس نگاهم رو دادم به پنجره بزرگ روبه روم نگهبانا رفتن
بعد از اینکه آنا رفت بیرون..فکرم مشغول بود..جونگ کوک اومده.. یعنی ازدواج کرده؟بچه دار شده ؟ زنش رو دوست داره ؟ بچش دختره یا پسر ؟ اسمش چیه ؟
( خواهرم برای خودت بریدی و دوختی بدبخت زن نداره چه برسه به بچه 😑💔) آروم و قرار نداشتم همش به خودم میگفتم دختر ولش کن اون تو رو ولت کرد و رفت چرا اینقدر میخوای ببینیش..دلم میخواستش.
نه اینقدر زود وا نده ا/ت اصلا شاید هیچوقت ندیدیش..
نه دیگه نمیتونم کار کنم بلند شدم و از اتاقم خارج شدم آنا نبود از یکی از کارمندا پرسیدم گفت خیلی وقته رفته پس چرا به من نگفت داره میره ؟ شاید کار مهمی داشته .. داشتم میرفتم که از پشت صدای منشیم اومد که گفت : خانم ا/ت یکی زنگ زده باهاتون کار داره
برگشتم سمتش و گفتم : کیه ؟
گفت : نمیدونم فقط میگن باهاتون کار مهمی دارن
رفتم تلفن رو ازش گرفتم و گفتم : بفرمایین پارک ا/ت هستم
گفت : خانم پارک هتل نیجو توقیف شده
یجور گفتم چی که کل شرکت برگشتن سمتم
گفتم : کی..کی همچین کاری کرده ؟
گفت : نمیدونم هویت قابل شناسایی ندارن و همچنین میخوان شما رو رو در رو ببینن وای خانم توروخدا خودتون رو برسونید اگه نیاین اینا یه بلایی سر ما میارن
لعنت تلفن رو کوبیدم و بلند داد زدم و گفتم : وکیل هولین
بیچاره خودشو رسوند بهم و گفت : چیشده خانم پارک
گفتم : با من بیا باید بریم
زنگ زدم به آنا و گفتم بیاد به هتل نیجو..مثل جن رانندگی میکردم بالاخره رسیدم کلی مرد سیاه پوش هتل رو احاطه کرده بودن
نزاشتن وکیلم بیاد داخل ولی به آنا اجازه ورود دادن خیلی با اعتماد به نفس بالایی رفتم داخل که با تهیونگ مواجه شدم.. آنا با دیدنش چشماش برق زد
گفتم : تو اینجا چیکار میکنی ؟
یه نگاهی به آنا کردم و آروم گفتم : چته بپر بغلش یکم جنبه داشته باش
آنا گفت : ا/ت تهیونگ اینجاست.. یعنی
ادامه حرفش رو خودم گفتم : جونگ کوک اینجاست
قلبم وایستاد نمیخوام ببینمش عقب عقب رفتم و گفتم : نمیخوام تکرار بکنم
برگشتم که برم نگهبانا جلوم رو گرفتن تهیونگ گفت : ا/ت..اگر بری هرجا باشی حتی زیر زمین هم باشی پیدات میکنه لطفاً اعصابش رو خورد نکن
آنا گفت : ا/ت میدونم سخته برات ولی همین یه دفعه
هه.. فراموش نکردم هنوز گفتم : آنا فراموش کردی من چی کشیدم بخاطرش افسردگی گرفتم چه قرصایی مصرف کردم مگه ندیدی
روبه تهیونگ کردم و گفتم : نمیخوام ببینمش اینو برو بهش بگو
تهیونگ با چشماش به نگهبانا اشاره کرد از دستام گرفتن و کشون کشون بردنم توی آسانسور..دوتا گولاخ پشتم بودن تا فرار نکنم..دره آسانسور باز شد با زور از آسانسور در آوردنم خررررررررررررر ( فشاری شده 😂)
اینجا سالن بزرگی بود رفتیم و رفتیم تا بالاخره رسیدیم..پشتش بهم بود شلوار و پیراهن سیاه مثل همیشه ولی انگار موهاش بلند تر شده
همین که برگشت سمتم نمیخواستم ببینمش پس نگاهم رو دادم به پنجره بزرگ روبه روم نگهبانا رفتن
۱۲۹.۵k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.