part 6
رفتم تو و لباسامو عوض کردم و وقتی برگشتم یونگی هنوز جلوی در بود یونگی:بدن خوبی داری ات:چ..چی یونگی:سایه..... ات:یونگییییییی دویدم دنبالش اونم میخندید کل حیاطو دنبالش کردم و بالاخره گیرش اوردم.ات:که منو دید میزنی اره با کیف کوچولوم میزدم تو سرش.یونگی:باشه باشه تسلیم(خنده)ات:نخند دیگه ایش دیشب تو اب نمک خوابیده انگار یونگی:چی ات:والا دیگه
۹.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.