زندگی سخت(پارت6)
ا٫ت: چیکار میکنی ؟؟؟؟
جونگ کوک:بی اهمیت بهش به کارم ادامه دادم انگار یک نیرویی از قلبم میگفت این کارا کن
ا٫ت فقط با تعجب نگاهم میکرد
که دیدم کشید عقب وگفت:من گول هیچ کدوم از کارا شما را نمیخورم تو هم فقط میخوای منا اذیت کنی هدف دیگخ ای نداری ولی برات متاسفم که از این راه داری میری
ا٫ت:با عصبانیت وناراحتی از دستشویی زدم بیرون وبه سمت کلاس رفتم
معلم اومده بود در زدم
معلم،,:ا٫ت کجا بودی ؟
ا٫ت:ببخشبد کار داشتم مبشه بیام؟
معلم::بیا تو
جینا وماریا:حتما دنبال ه .ر.ز.گی.بوده
بی توجه بهشون رفتم نشستم بعد دو دیقه جونگکوکم اومد کل زنگ نگاهش روم بود درکش نمیکردم
۵ ساعت بعد:
ا٫ت: بلاخره مدرسه تموم شد زندگین خیلی یک نواخت بود تشکیل شده بود از مدرسه بیمارستان وکافه
به سمت بیمارستان حرکت کردم مادرم امروز مرخص میشد با پولی که دیروز در اورده بودک کارای ترخیصا انجام دادم وبا مادرم رفتیم خونه ای که داشتیم، یک خونه ای که سگ توش زندگی میکرد بهتر بود آنقدر که نابود بود
مادرم بلند شد تا غذا درست کنه
گفتم: کجا میری بشین استراحت کن
مامان ا٫ت:بسه دیگه همه چی این چند روز افتاد گردن تو من میرم غذا درست کنم
ا٫,،ت:هیچی نگفتم به اتفاقتی که امروز افتاد فکر کردم حرکات جونگکوک قلبما میلرزوند ولی با یاد اومدن بدبدختیما اشکی از چشممم اومد پایین
به مامانم گفتم:من میرم کافه
مامان ا٫ت:باشه دخترم
ا٫ت:به سمت کافه حرکت کردم
توی راه دخترا و پسرا وخانواده هایی را میدیدم که خوشحال بودند ومیخندیدند
چی میشد منم مثل اونا بودم
وارد کافه شدم وشروع کردم به کار کردن
دیدم جونگکوک وارد شد تعجب کردم
گفتم:باز اومدی ازم فیلم بگیرید مسخرم کنید؟؟
جونگکوک:نه فقط اومدم یک چیز بخورم
ا٫ت:خوبه
جونگ کوک:یک هات چاکلت میخوام
ا٫ت:الان اماده میشه
جونگکوک:رفتم کافه ای که ا٫ت توش کار میکرد به بهونه اینکه یک چیزی بخورم رفتم اونجا سفارشم را داد بهم دیدیم بعدش داشت کار میکرد که یکی از کارکنای اونجا پولای توی صندوق را برداشت
عصبانی شدم ولی کاری نکردم به من مربوط نبود
که دیدیم بعد ده دقیقه رئیس کافه اومد وهر چی از دهنش در اومد به ا٫ت گفت واونا متهم به دزدی کرد
رئیس کافه:ای عوضی نمک نشناس حالا کارت به جایی رسیده پولا توی صندوق را برمیداری؟😡
ا٫ت:به خدا من برنداشنم
رئیس کافه:تا کی میخوای دروغ بگی؟
ا٫ت: ناخودآگاه اشک از چشمام پایین میومد دیگه حقارت بدتر این نبود که دزدمم کردم دیدیم
اصلا از من خوشش نمیودمد که دیدم گفت :دیگه غلط میکنی پاتا اینجا بزاری اخراجییییی
وبا دستش حولم داد
که دیدم جونگ کوک اومد وگفت: آهای مرتیکهروانی مواظب رفتارت باششش😡
این دختر پولاتا برنداشته
بهتره اول بیینی که این کارا کرده من با چشمای خودم دیدم که اون کارکنت پولاتا برداشته
بعدش دفعه اخرت باشه روی ا٫ت : دست بلند میکنی
ودست ا٫ت را گرفتم واز کافه رفتم بیرون که..
لطفااا حمایت کنیددد کامنت بزارید ونظر بدید
بچه هااا به نظرتون کدوم فیکم قشنگ ترههه؟؟؟؟
جونگ کوک:بی اهمیت بهش به کارم ادامه دادم انگار یک نیرویی از قلبم میگفت این کارا کن
ا٫ت فقط با تعجب نگاهم میکرد
که دیدم کشید عقب وگفت:من گول هیچ کدوم از کارا شما را نمیخورم تو هم فقط میخوای منا اذیت کنی هدف دیگخ ای نداری ولی برات متاسفم که از این راه داری میری
ا٫ت:با عصبانیت وناراحتی از دستشویی زدم بیرون وبه سمت کلاس رفتم
معلم اومده بود در زدم
معلم،,:ا٫ت کجا بودی ؟
ا٫ت:ببخشبد کار داشتم مبشه بیام؟
معلم::بیا تو
جینا وماریا:حتما دنبال ه .ر.ز.گی.بوده
بی توجه بهشون رفتم نشستم بعد دو دیقه جونگکوکم اومد کل زنگ نگاهش روم بود درکش نمیکردم
۵ ساعت بعد:
ا٫ت: بلاخره مدرسه تموم شد زندگین خیلی یک نواخت بود تشکیل شده بود از مدرسه بیمارستان وکافه
به سمت بیمارستان حرکت کردم مادرم امروز مرخص میشد با پولی که دیروز در اورده بودک کارای ترخیصا انجام دادم وبا مادرم رفتیم خونه ای که داشتیم، یک خونه ای که سگ توش زندگی میکرد بهتر بود آنقدر که نابود بود
مادرم بلند شد تا غذا درست کنه
گفتم: کجا میری بشین استراحت کن
مامان ا٫ت:بسه دیگه همه چی این چند روز افتاد گردن تو من میرم غذا درست کنم
ا٫,،ت:هیچی نگفتم به اتفاقتی که امروز افتاد فکر کردم حرکات جونگکوک قلبما میلرزوند ولی با یاد اومدن بدبدختیما اشکی از چشممم اومد پایین
به مامانم گفتم:من میرم کافه
مامان ا٫ت:باشه دخترم
ا٫ت:به سمت کافه حرکت کردم
توی راه دخترا و پسرا وخانواده هایی را میدیدم که خوشحال بودند ومیخندیدند
چی میشد منم مثل اونا بودم
وارد کافه شدم وشروع کردم به کار کردن
دیدم جونگکوک وارد شد تعجب کردم
گفتم:باز اومدی ازم فیلم بگیرید مسخرم کنید؟؟
جونگکوک:نه فقط اومدم یک چیز بخورم
ا٫ت:خوبه
جونگ کوک:یک هات چاکلت میخوام
ا٫ت:الان اماده میشه
جونگکوک:رفتم کافه ای که ا٫ت توش کار میکرد به بهونه اینکه یک چیزی بخورم رفتم اونجا سفارشم را داد بهم دیدیم بعدش داشت کار میکرد که یکی از کارکنای اونجا پولای توی صندوق را برداشت
عصبانی شدم ولی کاری نکردم به من مربوط نبود
که دیدیم بعد ده دقیقه رئیس کافه اومد وهر چی از دهنش در اومد به ا٫ت گفت واونا متهم به دزدی کرد
رئیس کافه:ای عوضی نمک نشناس حالا کارت به جایی رسیده پولا توی صندوق را برمیداری؟😡
ا٫ت:به خدا من برنداشنم
رئیس کافه:تا کی میخوای دروغ بگی؟
ا٫ت: ناخودآگاه اشک از چشمام پایین میومد دیگه حقارت بدتر این نبود که دزدمم کردم دیدیم
اصلا از من خوشش نمیودمد که دیدم گفت :دیگه غلط میکنی پاتا اینجا بزاری اخراجییییی
وبا دستش حولم داد
که دیدم جونگ کوک اومد وگفت: آهای مرتیکهروانی مواظب رفتارت باششش😡
این دختر پولاتا برنداشته
بهتره اول بیینی که این کارا کرده من با چشمای خودم دیدم که اون کارکنت پولاتا برداشته
بعدش دفعه اخرت باشه روی ا٫ت : دست بلند میکنی
ودست ا٫ت را گرفتم واز کافه رفتم بیرون که..
لطفااا حمایت کنیددد کامنت بزارید ونظر بدید
بچه هااا به نظرتون کدوم فیکم قشنگ ترههه؟؟؟؟
۶.۸k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.