پلیس. ابلیس. part ¹⁸
(خیلی یواش حرف میزنن چون سر میز ناهار هستن )
+جاننننننن ، من کلا ۲۰ سالمه ،خوب موندیا
می ره :یعنی تو خوناشام نیستی ؟(تعجب زیاد )
+ نه نیستم
می ره : پدر بزرگ و مادر بزرگم نباید از این موضوع با خبر بشن ، اگه بفهمن نمی زارن تو و جونگ کوک به هم برسید
_چی دارن پچ پچ میکنن نکنه ا.ت چیزی رو لو بده (تو دلش داره میگه )
{ویو بعد از ناهار }
می ره : ا.ت تو این دور و ورا رو میشناسی ؟
+ اره چطور
می ره : بریم خرید کنیم ؟
+ آر...
_ اهم اهم ( داره با سرفه به ا.ت اشاره میکنه )
+ اره ...البته اگه جونگ کوک اجازه بده ، اجازه میدی ؟
_ نه
+ چرااااااااا
می ره: چرااااااااا
_ شما تازه از راه رسیدید حالا یکم خستگی در کنید ، بعداً
می ره: عهههه جونگ کوک من دوست دارم الان برم ، هیچ هم خسته نیستم
_ هوووفففف باشه ولی فقط ۲ساعت
می ره: باشه بابا
+ مرسی عشقم ( داره نقش بازی میکنی ... دیگه خودتون میدونید )
_ مواظب خودتون باشید
+ باش
_ پول داری ؟
+ یکم
_ بیا این کارتم رو بگیر ، رمزش هم که میدونی
+ اوکی
{ ویو به پاساژ }
+ نظرت چیه که بپیچونیم و بریم شهر بازی ؟
می ره : مگه بچه ای بیا خریدتو بکن بابا ، من تازه کلی خرید دارم ( می ره دست میکنه توی کیفش و یک لیست خیلی بلند در میاره و ا.ت پشماش میریزه )
[نویسنده ویو ]
ا.ت قبول کرد که برن و خرید کنند و خلاصه کل پاساژ و درو کردن و بعدش هم رفتن رستوران و کلی چیز میز خوردن و بله دیگه کارت جونگ کوک بدبخت و خالی کردن ، بعد یهو ا.ت نگاهش به ساعت مچی اش افتاد که دید ۵ ساعت گذشته ، گوشی اش هم تو ماشین جا مونده بود
+ وایییییییی یا خداااااااا می رهههههه بدبخت شدیممممم ، ۵ ساعت گذشته جونگ کوک گفت ۲ ساعت بریم و بیایم ( استرس و ترس )
+جاننننننن ، من کلا ۲۰ سالمه ،خوب موندیا
می ره :یعنی تو خوناشام نیستی ؟(تعجب زیاد )
+ نه نیستم
می ره : پدر بزرگ و مادر بزرگم نباید از این موضوع با خبر بشن ، اگه بفهمن نمی زارن تو و جونگ کوک به هم برسید
_چی دارن پچ پچ میکنن نکنه ا.ت چیزی رو لو بده (تو دلش داره میگه )
{ویو بعد از ناهار }
می ره : ا.ت تو این دور و ورا رو میشناسی ؟
+ اره چطور
می ره : بریم خرید کنیم ؟
+ آر...
_ اهم اهم ( داره با سرفه به ا.ت اشاره میکنه )
+ اره ...البته اگه جونگ کوک اجازه بده ، اجازه میدی ؟
_ نه
+ چرااااااااا
می ره: چرااااااااا
_ شما تازه از راه رسیدید حالا یکم خستگی در کنید ، بعداً
می ره: عهههه جونگ کوک من دوست دارم الان برم ، هیچ هم خسته نیستم
_ هوووفففف باشه ولی فقط ۲ساعت
می ره: باشه بابا
+ مرسی عشقم ( داره نقش بازی میکنی ... دیگه خودتون میدونید )
_ مواظب خودتون باشید
+ باش
_ پول داری ؟
+ یکم
_ بیا این کارتم رو بگیر ، رمزش هم که میدونی
+ اوکی
{ ویو به پاساژ }
+ نظرت چیه که بپیچونیم و بریم شهر بازی ؟
می ره : مگه بچه ای بیا خریدتو بکن بابا ، من تازه کلی خرید دارم ( می ره دست میکنه توی کیفش و یک لیست خیلی بلند در میاره و ا.ت پشماش میریزه )
[نویسنده ویو ]
ا.ت قبول کرد که برن و خرید کنند و خلاصه کل پاساژ و درو کردن و بعدش هم رفتن رستوران و کلی چیز میز خوردن و بله دیگه کارت جونگ کوک بدبخت و خالی کردن ، بعد یهو ا.ت نگاهش به ساعت مچی اش افتاد که دید ۵ ساعت گذشته ، گوشی اش هم تو ماشین جا مونده بود
+ وایییییییی یا خداااااااا می رهههههه بدبخت شدیممممم ، ۵ ساعت گذشته جونگ کوک گفت ۲ ساعت بریم و بیایم ( استرس و ترس )
۱.۴k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.