ددی من شو...پارت ۸
* ۴ ماه بعد*
ویوات:
۲ هفته.....فقط ۲ هفته مونده تا کنکور بدم...استرس از الان کل وجودمو گرفته ولی سعی میکنم بروز ندم...کلمه به کلمه کتابارو بلدم...انقد تمرین و تکرار کردم که کل کتابو حفظم...فقط دو درس از فیزیک مونده
ویوادمین:
تو این چند ماه کوک و پدرش خونه ات میموندن و ات و کوک باهم صمیمی شده بودن...الان تقریبا ۱ ماه میشد که ات درست حسابی استراحت نکرده بود و بدنش خسته بود
بعد ۴ ساعت دو درس فیزیکم تموم کرد و رفت پایین
*ات داشت رد میشد که کوک پاشو اورد جلو و ات کم مونده بود بیوفته*
+:یااااا
_:*خنده*
+:هوف...*نشست رو مبل*
_:خوبی؟
+:هم اره هم نه...ی حس عجیبی کل وجودمو گرفته*پاهاشو تو خودش جمع کرد*
_فلش بک به ۶ سال پیش_
ویوکوک:
...فقط ی هفته مونده تا کنکور بدم...کل کتابارو حفظم....استرس کاری کرده که نه میتونم غذا بخورم نه بخوابم نه ی دیقه بتونم اروم باشم
*یک هفته بعد*
ویوکوک:
امروز روز کنکورم بود...وارد سالن شدم و نشستم رو میزم...برگه هارو گزاشتن جلوم و شروع کردم به حل کردن
*دو روز بعد*
نتایج کنکورم اومد.....به ارزوم رسیدم...بلخره تونستم جراح قلب بشم...رفتم پایین و این خبرو به پدرم دادم
_:پدر....کجایین؟*خوشحال
ب.ک:اینجام
_:بلخره تونستم پدر...تونستم جراح قلب بشم*ذوغ
ب.ک:*اخم*....پسرم....جونگکوک...بهتره قبول کنی که نمیتونی جراح شی چون باند به تو نیاز داره و بعد من کسی نیست جایگزین رئیس مافیا بشه...داداشمم که میدونی ی دختر داره که دخترا از پس کارا برنمیان
_:پدر...گفتم که من نمیخوام...برای اولین بار به ارزوم رسیدم و اجازه نمیدم کسی خرابش کنه
ب.ک:پس قولی که به مادرت دادی چی میشه؟...قرار بود انتقامشو بگیری
_:و....لی......*۵ دیقه اروم شد*.....باشه
_پایان فلش بک_
_:اشکال نداره....درسته خیلی تلاش کردی و سختی های زیادی رو تحمل کردی ولی بعد کنکور چیزی که میخوایو به دست میاری....
* ۴ ماه بعد*
ویوات:
۲ هفته.....فقط ۲ هفته مونده تا کنکور بدم...استرس از الان کل وجودمو گرفته ولی سعی میکنم بروز ندم...کلمه به کلمه کتابارو بلدم...انقد تمرین و تکرار کردم که کل کتابو حفظم...فقط دو درس از فیزیک مونده
ویوادمین:
تو این چند ماه کوک و پدرش خونه ات میموندن و ات و کوک باهم صمیمی شده بودن...الان تقریبا ۱ ماه میشد که ات درست حسابی استراحت نکرده بود و بدنش خسته بود
بعد ۴ ساعت دو درس فیزیکم تموم کرد و رفت پایین
*ات داشت رد میشد که کوک پاشو اورد جلو و ات کم مونده بود بیوفته*
+:یااااا
_:*خنده*
+:هوف...*نشست رو مبل*
_:خوبی؟
+:هم اره هم نه...ی حس عجیبی کل وجودمو گرفته*پاهاشو تو خودش جمع کرد*
_فلش بک به ۶ سال پیش_
ویوکوک:
...فقط ی هفته مونده تا کنکور بدم...کل کتابارو حفظم....استرس کاری کرده که نه میتونم غذا بخورم نه بخوابم نه ی دیقه بتونم اروم باشم
*یک هفته بعد*
ویوکوک:
امروز روز کنکورم بود...وارد سالن شدم و نشستم رو میزم...برگه هارو گزاشتن جلوم و شروع کردم به حل کردن
*دو روز بعد*
نتایج کنکورم اومد.....به ارزوم رسیدم...بلخره تونستم جراح قلب بشم...رفتم پایین و این خبرو به پدرم دادم
_:پدر....کجایین؟*خوشحال
ب.ک:اینجام
_:بلخره تونستم پدر...تونستم جراح قلب بشم*ذوغ
ب.ک:*اخم*....پسرم....جونگکوک...بهتره قبول کنی که نمیتونی جراح شی چون باند به تو نیاز داره و بعد من کسی نیست جایگزین رئیس مافیا بشه...داداشمم که میدونی ی دختر داره که دخترا از پس کارا برنمیان
_:پدر...گفتم که من نمیخوام...برای اولین بار به ارزوم رسیدم و اجازه نمیدم کسی خرابش کنه
ب.ک:پس قولی که به مادرت دادی چی میشه؟...قرار بود انتقامشو بگیری
_:و....لی......*۵ دیقه اروم شد*.....باشه
_پایان فلش بک_
_:اشکال نداره....درسته خیلی تلاش کردی و سختی های زیادی رو تحمل کردی ولی بعد کنکور چیزی که میخوایو به دست میاری....
۱۱.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.